دیانا مادر مقدس (ارادیا)

در زمانهای قدیم در شهر کاتردو التو یک دختری با زیبائی شگفت انگیزی زندگی میکرد او با یک جوان بسیار خوشتیپ و با ظاهر نسبتا خوب نامزد کرده بود ولی اگر چه هردو در خانواده نسبتا مرفهی به دنیا امده بودند ، دست تقدیر یا بدبختیهای ناشی از جنگ یا سرنوشت هردو را دچار فقر شدیدی کرده بود و اگر بانوی جوان یک اشکال داشت ، این بود که بشدت مغرور بود او نمیخواست بدون شرایط خوب ازدواج کند ، با شام و مراسم لوکس در لباسی بسیار زیبا و تعداد زیادی ساقدوش .

و این برای زورارا ی بسیار زیبا تبدیل به یک هدف در فکرش شده بود که نیمی از ان را بدست اورده بود و دختران اشنای او چیزی در باره ی خواستگارهای زیادی که او رد کرده بود نمیگفتند او را با طرز ازار دهنده ای مسخره میکردند و به او میگفتند کی یک جشن عروسی مناسب برگزار میکند . او بسیار عصبی میشد و در در لخظه ای دچار جنون انی شد او به بالای یک برج بلند رفت و خودش را از انجا به تپه ای عمیق پرتاب کرد

اما او هیچ اسیبی ندید چون یک زن که بسیار زیبا به نظر میرسید در بین زمین و هوا دست او را گرفت و او را به یک مکان امن برد سپس همه ی کسانی که این داستان را شنیدند گریه کردند و گفتند معجزه ای اتفاق افتاده است یک جشن بزرگ تدارک دیدند و سعی کردند روزارا را قانع کنند که او توسط مادر مقدس نجات داده شده است اما خانمی که او را نجات داده بود به نزد او امد و به او گفت اگر در زندگی ارزوئی داری که میل داری به ان برسی کتاب جادوگران “همو که ماه را عبادت میکند ” را دنبال کن .

اگر شما دیانا را بدست بیاوردید چه چیز دیگری را میخواهید بدست بیاورید سپس دختر تنها و در شب هنگام به یک کشتزار رفت و بر روی یک سنگ در خرابه ای قدیمی زانو زد او ماه را عبادت کرد و دیانا را به انجا دعوت کرد : دیانا ای دیانا ی زیبا تو که مرا از مرگ نجاد دادی وقتی که از بالای قصر به دره ای تاریک میافتادم من دعا میکنم به من لطف دیگری بکنی تا یک عروسی با شکوه بگیرم همراه با تعداد زیادی ساقدوش بزرگ و زیبا اگر در این کار به من کمک کنید من بر طبق اموزه های کتاب جادوگران زندگی خواهم کرد

وقتی صبح زود بیدار شد خود را در خانه ی دیگری یافت که در ان همه چیز با شکوهتر بود . خدمتکار زیبائی او را به اتاق دیگری راهنمائی کرد جائیکه او لباس ابریشمی زیبائی را که مزین به سنگهای الماس بود میپوشید که در حقیقت لباس عروسی او بود . بعد ده دوشیزه ی زیبا با لباسهای زرق و برق دار و همراه انها ده جوان برجسته که همراه همدیگر به کلیسا میرفتند . با یک کالاسکه زیبا و در مسیر در خیابانها موزیک پخش میشد و مردم برایشان گل پرتاب میکردند .

او داماد را یافت و با او از صمیم قلب ازدواج کرد . ده بار بهتر از انچیزی که میتوانست تصور کند بعد جشنی گرفته شد که تمام اشرافیت شهر کاتاردو و همه ی مردم شهر فقیر و غنی دران شرکت میکردند هنگامی که عروسی تمام شد ساقدوشها به هرکسی قطعه ای الماس دادند همراه با طوماری با حروف طلا که از انها خواسته شده بود به اتاق دعا بروند . چند ساعتی در اتاق دعا ماندند تا کشیش دستیارش را فرستاد تا ببیند انها چیزی لازم دارند یا نه بعد به هر کدام از ساقدوشها تصویری حکاکی شده بر روی چوب داده شد که دیانا را در زیر نور ماه نشان میداد که به طرز بسیار زیبائی ساخته شده بود و ارزش بسیار زیادی داشت .

You might also like
1 Comment
  1. nanami says

    سلام خسته نباشید من یک سوال داشتم اونم اینکه اون قسمت که راجب یک کتاب گفتید میتونید اسم کتاب رو به زبون اصلی بهم بگید ممنون میشم چون مطالبی که گذاشتید رو برای دوستم توضیح دادمو خیلی خوشش اومده بود

Leave A Reply

Your email address will not be published.