افسانه سیکس و آلسیون(آلکیونه)

اووید بهترین مرجع این داستان است.اغراق گویی درباره شدت طوفان ویژه رومیان است.منزلگه “خواب” و آن شرح مفصّلی که درباره زیبایی محصور کننده اش گفته شده است واقعاً ویژه اووید است و دست توانایش برای به تصویر کشیدن آن.البته در این داستان خدایان نامهای لاتینی دارند نه یونانی یا رومی.

سِیکس(سئیکس)که پادشاه تسالی بود پسر لوسیفر نورآور بود که می گویند ستاره ای بود که روز می آورد و شادمانی نورانی پدر در چهره‌اش می درخشید.همسر وی که آلسیون(آلسیونه نام داشت از تباری والا بود و دختر ائولوس شهریار بادها.این دو یکدیگر را دوست می داشتند و هیچ وقت خودخواسته از هم جدا نمی شدند.اما با وجود این زمانی فرا رسید که سیکس خواست همسرش را ترک کند و به سفر دریایی دور و دراز برود.چون خاطر سیکس در پی رویدادهای گوناگون چندی پریشان و مکدّر بود در صدد برآمد به هاتف معبد دلفی مراجعه کند و نظر او را بخواهد.زیرا تمامی مردانی که با مشکل مواجه می شدند به آنجا پناه می آوردند و از هاتف آن راهنمایی می طلبیدند.چون آلسیونه شنید که شوهر به کجا می رود نگران و اندوهگین شد و ترس در دلش راه یافت.بنابراین اشک ریزان و در حالی که گریه سخنانش را پیوسته قطع می کرد،به شوهر گفت که او نیز مثل افراد دیگر از قدرت و نیروهای بادها بر دریاها آگاه است.در آن هنگام که وی در کاخ پدرش می زیسته است آنها را دیده است.آلسیونه به شوهر گفت:”من بارها الوار کشتی های شکسته را در کنار ساحل دیده ام.اوه به این سفر مرو.امّا اگر نتوانم تو را از رفتن بازدارم،پس مرا هم با خود ببر.من می توانم در برابر هر رویدادی که برایمان اتفاق بیفتد پایداری کنم”

سیکس از شنیدن این سخنان سخت به رحمت آمد زیرا یکدیگر را خیلی دوست می داشتند،ولی هدف والاتر بود.او حس می کرد که اندرز یا توصیه لازم را باید ار هاتف معبد دلفی بگیرد و هیچ نمی خواهد بشنود که همسرش می خواهد در ماجراهای خطرآفرین دریایی با او شریک شود.پس ناگزیر سر تسلیم فرود آورد و اجازه داد شوهر به تنهایی به سفر برود.هنگام وداع قلب همسر از اندوهی نگران کننده آکنده شده بود گویی می دانست که چه مصیبتی روی خواهد داد.زن بر ساحل دریا به نظاره کشتی ایستاد تا کشتی رفت و بعد از نظر ناپدید شد.

درست همان شب طوفانی شدید بر دریا وزید.بادها همه دست به دست هم دادند و طوفانی عظیم چون طوفان نوح آفریدند و امواجی به بلندی کوه به حرکت در آوردند.باران نیز با چنان شدتی بارید که انگار آسمان به دریا آمده بود و دریا به آسمان رفته بود.مردانی که در آن کشتی لرزان و شکسته نشسته بودند از فرط وحشت دیوانه شده بودند یعنی همه به وحشت دچار شده بودند مگر سیکس که پیوسته به آلسیون می اندیشید و شادمان بود که اکنون در خانه است و در کمال سلامتی و ایمنی.هنگامی که کشتی در دل آب دریا فرو رفت . خود نیز به محاصره آب و امواج در آمد،هنوز نام آلسیونه را بر زبان می آورد تا سرانجام با کشتی به قعر دریا رفت.

آلسیونه پیوسته روزشماری می کرد.وی سرگرم یافتن جامه ای برای شوهرش بود که چون بازگردد آن را بپوشد و جامه دیگری برای خویشتن یافت که چون شوهر بیاید با پوشیدن آن خود را برایش بیاراید.چه بسا که هرروز دست به دعا بر می داشت و برای سلامتی شوهرش دعا می کرد و بیشتر به جونو متوسل می شد.این الهه از شنیدن دعا برای شخصی که مدتهاست مرده سخت اندوهگین می شد و برای آن زن دل می سوزاند.یک روز پیام رسان خود را به نام ایریس فرخواند و فرمان داد به خانه سومنوس که خدا خواب بود برود و به او بگوید تارؤیایی برای آلسیونه بفرستد و حقیقت سرنوشت سیکس را در خواب به آن زن بگوید.منزلگه خوا ب نزدیک سرزمین سیاه سیمری ها(کیمرا ها) و در درّه‌ای ژرف و بسیار گود قرار دارد و هوای تقریبا تیره ای همانند هوای اوایل غروب سایه وار بر آن گسترده شده است.در آنجا هیچ خروسی نمی خواند،هیچ سگی پارس نمی کند که سکوت آنجا را بشکند وهیچ شاخه درختی در برابر نسییم نمی جنبد و خش خش نمی کند،و هیچ صدای گفتگویی آرامش آن سرزمین را بر هم نمی زند.تنها صدایی که به گوش می رسید صدای خزیدن آرام لته رودخانه فراموشی است که زمزمه اش خواب می آورد.بوته های خشخاش و گیاهان خواب آور دیگر جلو درها گل می دهند و خدای خواب بر بستر نرم و سیاه رنگ خویش دراز کشیده است.آنگاه ایریس با ردای چندین رنگش که مثل رنگین‌کمان می مانست در آسمان به حرکت در آمد و خانه تاریک خدای خواب را با این جامه رنگین روشنی بخشید.با وجود این دشوار بود دشوار بود بتواند خدای خواب را بر انگیزد پلکهای سنگین چشمها را باز کند و بفهمد چه کار باید بکند.چون ایریس واقعا مطمئن شد که خدای خواب بیدار شده و ئپیامش را شنیده است شتابان از آنجا رفت زیرا می ترسید نکند او هم به پینکی بیفتد و به خواب برود.

خدای سالخورده خواب پسرش مورفئوس را که در بدل شدن به هرچیزی یا به هر انسانی استاد بود بیدار کرد و فرمان جونو را به آگاهی او رساند.مورفئوس با آن بالهای بی صدایش از دنیای تاریک گذشت و در کنار تختخواب آلسیونه ایستاد.او خود را به شکل و هیئت سیکس مغروق درآورده بود.آب ریزان بر بستر آلسیونه خم شد و به او گفت:”ای همسر بینوا نگاه کن شوهر تو اینجا ایستاده است.آیا مرا می شناسی یا نکند چهره من بر اثر مرگ مسخ شده است؟ای آلیسونه من مرده‌ام.وقتی آب دریا مرا در خود فرو برد من نام تو را بر زبان راندم.من دیگر هیچ امیدی ندارم.اما برای من اشک بریز و گریه کن.مگذار من بی آنکه کسی برایم اشک بریزد به سرای تیرگی ها بروم”آلسیونه در خواب گریست و دستها را برای گرفتن شوهر دراز کردو با صدای بلند گفت:”صبر کن من هم با تو می آیم” و از بس گریست از صدای گریه خود بیدار شد.وی با این باور از خواب برخاست که شوهرش مرده است و آن کسی که در خواب دیده است واقعا خود وی بوده است.بعد در دل به خود گفت:”من خودم او را درست در همین نقطه دیدم.چه سیمای رقّت انگیزی داشت.او مرده است و من نیز به زودی خاوهم مرد.مگر من می توانم در اینجا بمانم و بدن عزیز او دستخوش امواج باشد؟من تو را ترک نخواهم کرد شوهرم.من نمی خواهم دیگر زنده بمانم.”

آن زن با دمیدن اولین پرتو روز به سوی ساحل دریا راهی شد،به سوی دماغه ای که روز حرکت شوهرش بر آنم ایستاده و رفتنش را تماشا کرده بود.چون به دریا خیره نگریست در نقطه بسیار دور دریا چیزی را بر سطح آب شناور یافت.آب در حال مد بود و به سوی ساحل می آمد و در نتیجه آن چیز پیوسته حرکت می کرد و به سوی ساحل می آمد تا اینکه آن را بخوبی دید یک جسد بود.با دلسوزی و در عین حال با وحشت به آن جسد که هر لحظه نزدیکتر می شد نگاه می کرد.اکنون جسد به دماغه نزدیک می شد نگاه می کرد.اکنون جسد به دماغه نزدیک شده بود،تقریبا پیش پای وی.آری،خودش بود.دوید و خود را به آب انداخت و فریاد بر آورد:”شوهر عزیزم!” و پس از آن شگفتا که آلسیونه به جای اینکه در آب دریا فرو رود بر فراز امواج پرید و رفت.آلسیونه بال در آورده بود و تمامی بدنش از پر پوشیده شده بود.او به پرنده بدل شده بود.خدایان مهربان بودند و به او رحمت آورده بودند.همین کار را هم در حق سیکس کرده بودند زیرا وقتی که به سوی جسد پریده بود آن را نیافته بود.جسد ناپدید و به یک پرنده مبدل شده و بعد به خود وی پیوسته بود.امّا عشق آنها همچنان پایدار مانده بود و آنها را همیشه در کنار هم می دیدند پرواز کنان در هوا یا سوار بر امواج دریا.

هر سال دریا هفت روز پیاپی آرام می ماند.کوچکترین نسیمی نمی وزد که چین و شکن بر سطح آب بیندازد.و این هفت روز مقارن با روزهایی است که آلسیونه در آشیانه اش بر سطح آب دریا روی تخمها می نشیند و پس از آنکه جوجه ها سر از تخم بیرون آوردند طلسم شکسته می شود.امّا در زمستان هرسال هم این روزهای آرام سر می رسد و این روزها را روزهای آلسیون یا آلسیونه نام نهاده اند.

You might also like
4 Comments
  1. Hiden Girl says

    مرسی از پستتون.
    .
    .
    .
    به نظر من باید این اوسطوره ها همیشه بیان بشن.
    مخصوصا به جای این سریال یا فیلم های تلوزیون.
    از اول ازدواج_____اواسط فیلم ازدواج___________اواخر فیلم ازدواج
    ؟
    ؟
    ؟
    ؟
    ؟
    تاسف بار نیست؟
    خیلی به عشق و عاشقی علاقه دارن بیا فیلم های این اوسطوره ها رو بسازن.

    تا کی می خوان این فیلم های مزخرف رو به خوردمون بدن؟!!!

    ولی خدا وکیلی
    زنده باد
    ایران
    .
    .
    .
    زنده باد

    1. Hiden Girl says

      راست گفته این خانم هیدن.
      من کاملا با ایشون موافقم.
      نظر+ من که کاملا + هستش.

      😀

  2. محمد says

    دوستان گرامی صدای سگ واق .واق است نه پارس
    (در آنجا هیچ خروسی نمی خواند،هیچ سگی واق واق نمی کند که سکوت آنجا را بشکند وهیچ شاخه درختی در برابر نسییم نمی جنبد و خش خش نمی کند،و هیچ صدای گفتگویی آرامش آن سرزمین را بر هم نمی زند.تنها صدایی که به گوش می رسید )

  3. محسن says

Leave A Reply

Your email address will not be published.