این داستان به مفهوم رنسانسی کلاسیک(خیال انگیز و زیبا،آراسته و درخشان) خیلی شباهت دارد,به طور کامل از دیوان شعر موسکوس شاعر مکتب اسکندریه قرن سوم پیش از میلاد گرفته شده است،و آن شاعر آن را به بهترین وجه به توصیف کشیده است
یو تنها دختری نبود که به سبب عشق زئوس به شهرت جغرافیایی ویژه ای دست یافت.دختر دیگری هم بود،به نام اروپا یا اروپ که شهرتی جهانگیر داشت.اروپ دختر پادشاه سیدون بود.اما درست بر خلاف یو که برای رسیده به این شهرت بهای بسیار سنگینی پداخت او بسیار خوشبخت بود.این دختر غیر از آن چند لحظه هراس و وحشت ناشی از گذشتن از دریایی ژرف بر پشت یک ورزا،هیچ ناراحتی و بدبختی ای نکشید.در داستان نیامده است که در آن لحظه هرا چه می کرده است،ولی کاملا آشکار است که در بی خبری به سر می برده است و شوهرش رها و آزاد که هرکاری که می خواهد انجام بدهد.
در یک بامداد بهاری که زئوس بی دغدغه به تماشای زمین نشسته بود،ناگهان منظره زیبایی را در پیش روی خود دید.اروپا خیلی زود از خواب برخواسته بود و مانند یو از دیدن خوابی ناراحت شده بود، زیرا این بار بر خلاف گذشته ها خواب ندیده بود که خدایی عاشق او شده است،بلکه خواب آن دو قاره ای را می دید که هر یک در هیئت و صورت یک زن می کوشیدند او را تصاحب کنند:آسیا می گفت که وی او را به دنیا آورده است ÷س حق دارد او را تصاحب کند،و آن قاره دیگر که هنوز بی نام بود اظهار می داشت که زئوس دوشیزه را به وی خواهد داد.
چون اروپا از آن خواب شگفت انگیز خود که در سپیده دم دیده بود،یعنی هنگامی که معمولاً خواب به سراغ انسان می آید،برخاست،تصمیم گرفت دیگر نخوابد،بلکه دوستان و همقطاران خود را که همه دختران همسال وی و از طبقه اعیان و اشراف بودند به سوی خویش فرا بخواند و از آنها بخواهد با وی به مرغزارهای ÷ر از گل و شکوفه نزدیک دریا بروند.آنجا وعده گاه مورد علاقه شان بود.
در این هنگام همه سبد با خود آورده بودند،چون می دانستند گلها اکنون کاملا شکوفا شده اند.سبد ارو÷ا از طلا ساخته شده بود و اشکال و نقوش زیبایی بر آن نقش بسته بود،شگفت انگیز اینکه این نقوش تصویری از داستان یو بود و سفر او هنگامی که به هیئت و صورت گاو ماده درآمده بود و نیز کشته شدن آرگوسو نوازش دادن وی به دست خدایی زئوس و مبدل شدن دوباره یو به هیئت یک زن.این تصویر همانگونه که انتظار می رفت،واقعا دیدنی بود و با کمال شگفتی آشکار بود که شخصی مانند هفا استوسِ صنعتگر و هنرمندِ چیره دست کوه اولمپ آن را رقم زده است.
برای پر کردن چنین سبد زیبایی،گلهای فراوانی دیده می شد،گلهای عطر آگین نرگس و سنبل و بنفشه و زعفران،و از همه درخشان تر گل سرخ وحشی بسیار زیبا دختران سرگرم چیدن گلها شدند.امّا ار÷ا در میان آنان مانند “الهه عشق” بود که در میان خوا هِران زیبارو یا “گریس” ها می درخشید.و درست همین الهه بود که ماجرایی را به وجود آورد که ÷س از آن روی داد.چون رد آن هنگام زئوس از آسمان به این منظره دل انگیز می نگریست،همان الهه عشق که تنها کسی بود که می توانست بر زئوس چیره شود،که از قضا با پسر شیطانش”کیوپید” یا کو÷ید می گشت،یکی از تیرهایش را به قلب زئوس زد و زئوس نیز بی درنگ دیوانه وار در همان لحظه عاشق اروپا شد.گرچه هرا در آن هنگام از محل دور بود ولی زئوس که می پنداشت بهتر است این شرط احتیاط را از دست ندهد،پیش از ظاهر شدن بر اروپا خود را به یک ورزا،گاو نر،بدل کرداین ورزا به حدی زیبا و آرام و رام بود که دختران از آمدنش نهراسیدند،بلکه در عوض همه پیرامونش گرد آمدند و او را نوازش کردند و بوی عطر آسمانی و بهشتی اش را که از او به مشام می رسید بوییدند،بویی که از بوی گلهای عطر آگین دل انگیز تر بود.اروپا نیز به سوی ورزا نزدیک شد و چون دستش را آهسته بر بدنش گذاشت،چنان آوایی سر داد که نوای هیچ نی یا فلوتی به دل انگیزی آن نبود.ورزا پیش پای اروپ به زمین نشست و با این عمل خواست پشت پهن خود را به این دختر بنمایاند،و اروپا نیز دیگر دختران را فراخواند تا بر پشت ورزا بنشینند:
اروپا لبخندزنان بر پشت ورزا نشست،اما دختران دیگر،هرچند شتابان در پی او آمدند تا سوار شوند فرصت نیافتند.ورزا بی درنگ به پا خاست و با شتابی زیاد به سوی ساحل دریا رفت و بعد نه در دریا بلکه در سطح آن،بر فراز دریایی پهناور و بی کران ، پیش رفت.وقتی که او میرفت امواج از پیش روی او از حرکت باز می ایستاد و تمامی موجوداتی که در ژرفای دریا بودند بالا آمدند و سر در پی او نهادند و با او همگام شدند: یعنی خدایان شگفت انگیز دریا، مانند نرئید ها که بر پیسو ها یا دلفین ها سوار بودند،تریتون ها شیپور زنان، و ارباب نیرومند دریا که برادر خود زئوس بود.
اروپا که از دیدن این همه موجودات شگفت انگیز و از حرکت آب دریا به وحشت افتاده بود،با یک دست شاخ ورزا و با دیگری پیراهن ارغوانی اش را گرفت تا خیس نشود.
اروپا در دل به خود گفت که این ورزا نمی تواند یک ورزای واقعی باشد،و بی تردید یک خداست.اروپا ملتمسانه با او سخن گفت و تقاضا کرد به او رحم کند و او را تنها و بی کس در جایی رها نکند. ورزا در پاسخ به او گفت درست حدس زده است که او کیست و هیچ دلیلی ندارد که از او بترسد.او زئوس است، خدای خدایان و چون او را بسیار دوست می دارد دست به چنین عملی زده است.او را به جزیره کرت می بردکه جزیره زئوس بود،یعنی به همان جایی که مادرش او را پس از تولد به آنجا آورد و از کرونوس پنهان کرد.و در اینجا باید برای او:
پسران افتخار آفرین که عصای سلطنتشان
بر تمام انسانهای زمین فرمان خواهد راند
به دنیا بیاورد.البته همه چیز آنچنان گذشت که زئوس گفته بود.کرت پدیدار شد و در آنجا فرود آمدند،و فصول،دروازه بانان اولمپ،اروپا را برای شب زفاف آماده کردند.پسران اروپا آدمیان نامداری بودند،نه تنها در این دنیا بلکه در آن دنیا نیز دو تن از آنها به نامهای مینوس و رادامّانتوس(رادامانت)در پی گسترش عدل و داد در زمین به مقام قاضی مردگان رسیدند.امّا نام اروپا بهترین نامی است که جاودانه باقی مانده است.