اسطورهشناسی اسکاندیناویایی، یک شاخه و شاید بهتریم شاخه شناخته شده اسطورهشناسی پیشا ـ مسیحی، نزد اقوام ژرمنی در شمال و مرکز اروپا بوده است. اطلاعات ما درباره آن، تقریباً، ولی نه به تمامی، از خود اسکاندیناویا نیست، بلکه از فرهنگی خارج از آن حوزه، و از ایسلند به دست آمده که مردمی از نروژ بودند و در آنجا، در حدود قرنهای ۹ و ۱۰ میلادی سکونت اختیار کرده بودند. ایسلند دارای ادبیاتی غنی مشتمل بر نظم و نثر بود، ولی هیچگونه مدرکی داّل بر این که این ابیات، از آنِ مردم ژرمنی بوده باشد، در دست نیست.
منابع متعلق به روزگار وایکینگها، دارای تاریخ (حدود ۸۰۰ تا ۱۱۰۰ میلادی) است ولی به سبب شهرت بد آنها و به سبب آن که آنان قومی وحشی و خونخوار بودند، به راحتی نمیتوان آن را به عنوان فرهنگی برای مردم اسکاندیناویا در نظر گرفت. شهرت شرارت وایکینگها به سده هشتم میلادی باز میگردد، یعنی زمانی که آنان، صومعه لیندیس فارنه، بیرون از ساحل نورتوم برلند را، غارت نمودند. یک راهب انگلیسی به نام آلسیوم چنین نوشت: «هرگز نظیر این وحشت در بریتانیا مشاهده نشده بود که اینک ما از آن، از یک نژاد کافرکیش در رنجیم.» این برای نشان دادن این مطلب است که شهرتهای کهن به سختی از میان میروند. در ۱۹۱۱، چسترتون درباره اقوام شمالی نوشت: «مردانی بزرگ، زیبا و کم هوش» و خدایان آنان:
روحهای آنان همچون دریا شناور بود،
همه شهرها و سرزمینهای خوب
آنان با چشمانی سنگین مینگریستند،
و با دستانی سنگین میشکستند.
خدایان آنان از دریا غمگینتر بودند،
خدایانی با خواسته سرگردان
که شب هنگام برای خون نعره میزنند،
غمگین از تپهای به تپهای.
اما این تصوری گمراه کننده است، که اگر چه وایکینگها اهمیت زیادی برای دین و فرهنگ بریتانیا قایل نبودند، ولی خود آنان، دین و فرهنگی ویژه خویش، که برایشان قابل احترام بوده باشد، نداشته باشند.
تماس اسکاندیناویا با اروپای مسیحی، پیش از قرن نهم میلادی، به صورتی پراکنده صورت میگرفت. زندگی براساس سنتهای قبیلهای و کشاورزی بود و تعداد اندکی از مردم، توان نوشتن و خواندن داشتند، دین و اسطوره، از طریق سنت شفاهی و سینه به سینه و از راه کتب مقدس، انتقال مییافت. در واقع، با آن که وجود روایات مقدس بسیاری مورد تأیید است، هیچگونه نسخه یا کتیبه مقدس ژرمنی در دست نیست.
تقریباً، همه آن چه که از اسطورههای آنان شناخته شده، از دو کتاب متعلق به ایسلند به دست آمده است. هر دو، نام ادّا دارند که معنای آن نامشخص است. مجموعهای مشتمل برسی شعر است که به توسط شاعری ناشناس سروده شده و تاریخ آن حدود ۸۵۰ تا ۱۲۰۰ میلادی است. هیچ شرح منظمی درباره محتوای آن وجود ندارد و بخشهایی از آن، نامفهوم و مبهمند.
ادّای منثور، در اوایل قرن سیزدهم به توسط به توسط مورخی ایسلندی به نام اسنوری استورلوسون تدوین شد. وی برای روزگاران گذشته، و سنتهای مردم خود، اهمیت بسیاری قایل بود. او این کتاب را به عنوان راهنمایی جهت شاعران که مایل بودند، داستانهای کهن را به شیوه قدیمی بنویسند و تفسیر کنند، نگاشت. لازم به یادآوری است که زمانی که این کتاب در ایسلند نگارش یافت، مدت دو قرن از پذیرش آیین مسیح در ایسلند گذشته بود. اسنوری استورلوسون هرگز با کافرکیشان ملاقات نکرده و برخورد نداشته بود. وی در طول زندگی گذشته خویش، برای استقرار یک اسطوره در بافت نیایشی، موفقیتی به دست نیاورد.
اسنوری بر این باور بود که خدایان و ایزد ـ بانوان، کسی به غیر از مردان و زنان بزرگ گذشته نبودند، و او، کمترین تمایلی برای ستایش آنان از خود نشان نمیداد. دو خانواده از خدایان وجود داشتند، آیسیر که شامل تور و اودین میشد؛ وانیر، که ارتباط نزدیکی با مرگ داشت، اسنوری، آیسیرها را به اشتباه، به عنوان آسیاییهایی توصیف میکند که به دنبال جنگ ترووا، از ترووا آمده بودند. این تبعیدشدگان ترووایی به توسط سرکردهای به نام اودین رهبری میشدند که ارتش پیروزمند خود را از آلمان و دانمارک به سوئد آورد و در آنجا، مورد استقبال شاهی به نام گیلفی، قرار گرفت.
در اینجا داستان ادّای منثور آغاز میشود. گیلفی درباره دانایی و پیشرفت آیسیر به تحقیق و پژوهش میپردازد. وی خود را در تالاری بزرگ مییابد که در آن سه صندلی بلند وجود دارد که بر روی آنها سه شخصیت خدایی نشستهاند. او از آنان اطلاعاتی میخواهد و آنان میگویند که ما بیشترین مطلبی که میدانیم درباره اسطوره اسکاندیناویا است.
منبع:ریچارد کاوندیش،اسطوره شناسی:دایرهالمعارف مصوّر اساطیر و ادیان مشهور جهان، ترجمهی رقیّه بهزادی، تهران،نشر علم،چاپ اوّل،۱۳۸۷
اقوام چشم بادامی ایسلند ایا قبل تر از سامی ها در ایسلند ساکن بودند