پس از شکل گرفتن هستی بشری، نخستین چیزی که انسان خواستار آن شد، جاودانگی و بیمرگی بود.[در اساطیر تورات] آدم و حوّا توسط مار اغوا شدند و در نتیجه، جاودانگی خود را از دست دادند. اما این شکست را، فرزندانشان، بدین طریق جبران میکنند که نسل آنان بر روی زمین، ادامه مییابد. ایتوندهنیا ـ خدا، در نکوندو در زئیر میبایستی میمرد، زیرا او قربانی ارواح قدرتمند جنگل شد. وی نخستین انسانی بود که مرگ او مطرح میشود. وی در صحرا، در هنگامی که همسرش در خانه مشغول کار بود، جان داد. حشرات برای نخستین بار، از بدن در حال پوسیدنش، بیرون آمدند. شیپور مخصوص شکار وی، که در کلبه همسرش آویخته بود، به عنوان نشان مرگ او، شروع به نواختن کرد. در همان زمان، پسر او یعنی لیانجای درخشان از ساق پای مادرش تولد یافت، و در همان هنگام، پدر برخاست. این اندیشه، که پدر از طریق تولد پسر خود به دنیا باز میگردد، تفکری معمول در آفریقا به همین گونه است بازگشت پدربزرگ از طریق نوه خود. اقوام بسیاری نام پسر جوان را از نام پدر یا پدربزرگ متوفای او میگیرند.
قوم وافیپا در زئیر میگویند که روزی خدا به زمین فرود آمد و فقط، مار به استقبال وی شتافت، زیرا همه موجودات دیگر در خواب بودند. خدا مار را به جاودانگی پاداش داد. از آن زمان، مار پوست میاندازد و دوباره حیات مییابد، بدون آن که برای همیشه بمیرد. قوم بالوبا در زئیر نقل کردهاند که نخستین زن، پس از عمر طولانی و آوردن فرزندان بسیار، مشغول پوست انداختن بود. وی به کوچکترین نوه خود گفت که نباید مزاحم وی شود، اما دختر نادانسته، به کلبه وی آمد تا بگوید که باران آغاز به باریدن کرده است. زن سالخورده که مشغول تعویض پوست خود بود، کارش متوقف شد و به همین جهت، راز جاودانگی از دست رفت.
اسطوره دیگری که اصل و منشأ مرگ را به یک اشتباه مرتبط میداند، داستان هوتنتوت است که، ایزد ـ بانوی ماه بود و پیامآور خود، یعنی آخوندک دعاخوان را، همراه با پیامی به زمین فرستاد: «همانگونه که من دوباره بعد از مرگ، زنده میشوم، پس شما مردم جهان خواهید مرد و دوباره زنده شده و باز میآیید.» آخوندک کُند بود بنابراین، از خرگوش صحرایی خواست که بدود و پیام را برساند. متأسفانه خرگوش صحرایی زیاد باهوش نبود. وی پیام را به گونهای دیگر رساند و گفت که آنان باید مثل ماه بمیرند و قول دوباره زنده شدن را، فراموش کرد. هنگامی که از خرگوش علت را پرسیدند، وی اعتراف نمود که شایسته این کار نبوده است، اما اکنون دادن قول نامیرایی بیهوده بود زیرا، پیام از جانب خدا را نمیتوان تغییر داد. نتیجه اخلاقی این داستان، این است که همگان باید وظایفی را که بر عهده آنان محول میشود، به کسی وانگذارند و خود، انجام دهند. این داستان به صورت اسطوره، یا لااقل بخشی از آن، حالتی کهن دارد و آخوندک دعاخوان، هنوز در آفریقای جنوبی به عنوان خدای هوتنتوتها، بازشناخته میشود.
منبع:ریچارد کاوندیش،اسطوره شناسی:دایرهالمعارف مصوّر اساطیر و ادیان مشهور جهان، ترجمهی رقیّه بهزادی، تهران،نشر علم،چاپ اوّل،۱۳۸۷
متن بسیار جالبی بود ممنون