ریشه های نام افغان
نام افغان (منسوب به خدای غرنده) در رابطه با ایزد رعد زون (بهرام، رودره، تور) هپتالان است:
گفته میشود در آغاز تنها ابدالی ها (هپتالان، اتحادیهٔ هفت قوم، یتاها) را افغان می نامیدند؛ غلزایی ها به نام خلج (خیون, منسوبین به گراز) یاد میشدند. ولی با گذشت زمان واژهٔ خلج از زبان افتاد و نام افغان همهٔ شهروندان پشتون کشور (مردم کناری) را در بر گرفت:
कोल m. kola hog
نام ناحیهٔ غور هرات به معنی گریهٔ بلند و غُریدن دقیقاً معادل نام افغان (ناله و فریاد شدید) است:
घुरति{घुर्} verb ghurati[ghur] cry frightfully
نامهای اساطیری قیس (در هیئت غیظ، خشم سخت) و ضحّاک (مرتبط با دیو خشم) این سمت نیز از نظر معنی در رابطه با ایزد رعد هپتالان (زون) بوده اند.
در مجموع معلوم میشود در نام افغان معنی نام ناحیهٔ غور (غرنده) و نام ایزد رعد هپتالان، زون (غرنده) و نام باستانی منطقهٔ اپَکانه (سرزمین سدها، سرزمین پشتونها) به هم رسیده اند:
نامهای کهن سرزمین پشتونها یعنی پختون و اوغان به معنی محل آب بندها بوده است:
पङ्क्ति f. paGkti troop
वेणी f. veNI dam
उगण adj. ugaNa consisting of extended troops [dam]
نامهای هَرَخوَئیتی، هَئتومنت، هلمند (هَر-مند) و اَپَ-کانه آنجا نیز به معنی دارای آب بندها (سدّ ها) بوده اند.
پس معلوم میشود نام اوغان (اَپَکانه، مخازن آب) پشتونها با افغان (غُرّان) سمت هرات و سیستان در معنی پرستندگان ایزد رعد ترکیب شده است.
مطابقت معنی زُنبیل و رُتبیل و افغان:
نامهای خدایگانی زُنبیل و رُتبیل فرمانروایان کهن هپتالی جنوب افغانستان را میشود به معنی پرستندگان خدای رعد (بهرام، رودره، تور) شمرد:
धुन adj. dhuna roaring
bil: lover
रुद् adj. rud crying
bil: lover
Tor: Roaring and angry
بر این اساس نام فرمانروایی شاهنامه ای هپتالی، فغانیش (صاحب غرش و ناله) و همچنین نام قومی افغان را می توان با این نامهای فرمانروایی هپتالی زُنبیل و رُتبیل مرتبط دانست:
فغان (افغان): نفیر، بانگ، آواز و ناله.
بنا به استاد پورداود، در بخش دوم یسنا، در نخستین فرگرد وندیداد که شانزده سرزمین ایران بزرگ برشمرده شده و گفته شده که هر یک از آنها را اهورامزدا نیک و نغز بیافرید و اهریمن بدکنش بستیزه در هر یک از آنها آسیبی پدید آورد. از آنها است مرز و بوم هرات (هرئیوه) که در پارهٔ ٨ چنین گفته شده است: «ششمین سرزمین که من اهورا مزدا نیک بیافریدم و اهریمن پر گزند در آنجا آسیب گریه و زاری پدید آورد، هرات (هرئیوه) است و بهلند مردمان در آنجا خان و مان را.» در هرات رسم بر این بود در خانه ای که کسی میمرد، بازماندگان آن را رها نموده و به گزاف شیون و زاری میکردند.
بر اساس برداشت ما از نام های زُنبیل و رُتبیل اینجا سوء تفاهم شده است و در واقع مردم هرات پرستندهٔ رودره (زون) یعنی خدای فغانگر و بانگ زنندهٔ رعد و طوفان بوده اند.
نام “خیون”ِ هپتالان (دارندگان توتم گراز= خی) و سمبل گراز هپتالان (از مظاهر ایزد رعد بهرام، بر کلاهخود خشنوار[= گرازِ کشنده] بر روی سکه) و شرح حال برفی و طوفانی جادوگر هپتالی هم نشانگر پرستش ایزد رعد بهرام (رودره) نزد آنان است: بلعمی در تهدیدات یک جادوگر هپتالی (کید/کندای پرستندهٔ زون) می آورد “ترکی (کذا) یعنی کافری بالا بلند با ریشی زرد و چشمانی کبود بر سر سربازان فیروز ساسانی کولاکی از برف بر انگیخت، چندانکه پادشاه مجبور شد چشم از تخارستان پوشیده و آن را به هیاطله رها کند.”
محسن رحمتی در دایره المعارف بزرگ اسلامی در بارهٔ تاریخچهٔ رُتبیل/ زُنبیل می نویسد:
“رُتبیل/ زُنبیل، عنوان عمومى افراد خاندانى حکومتگر در زمین داور و نواحى شرقى سیستان، در سده هاى نخستین اسلامى. آگاهى ما درباره این خاندان به منابع اسلامى محدود است. در این منابع، در بیان چگونگى فتوحات مسلمانان در مشرق سیستان، به درگیریهاى آنها با رتبیلها اشاره شده است، بدون اینکه درباره اوضاع داخلى و محدوده قلمرو آنها آگاهى درخور توجهى داده شود. نام این خاندان را برخى از مورخان بدون اشاره به حرکت گذارى آن، رتبیل نوشته اند (← طبرى، ج ۴، ص ۱۸۱، ج ۶، ص ۳۲۲؛ بَلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۳۸۸)، اما جوالیقى (ص ۲۱۱) آن را رَتبیل ثبت کرده است. پژوهشگران جدید نیز هریک با استناد به شواهد و دلایلى، این کلمه را به شکلهاى گوناگون چون زُنبیل/ ژُنبیل، زون داتبَر/ زون داذور (سرزمین عدالت بخش) ضبط کرده اند (← تاریخ سیستان، ص ۹۱ـ۹۲، پانویس ۲؛ د.اسلام، چاپ اول، ذیل «زون»؛ باسورث[۱] ، ۱۹۶۸، ص ۳۴؛ شعبان[۲] ، ص ۲۸، ۴۰).محدوده دقیق قلمرو رتبیلها روشن نیست. نویسندگان مسلمان آنها را حکمران سیستان و رُخَّج و زمین داور خوانده اند (← ابن خرداذبه، ص۴۰؛ یعقوبى، البلدان، ص ۲۸۱؛ جوالیقى، همانجا). از سوى دیگر، برخى از مورخان رتبیلها را با کابل شاهان و مَلِک سند یکى گرفته اند (← بلعمى، ص ۲۷۹، ۴۲۲؛ گردیزى، ص ۲۴۶). ازاین رو، به نظر مى رسد بخش اعظم قلمرو آنها نواحى شرقى سیستان بوده و احتمالاً، گاه تا حدود کابل در مشرق و سند و مَکران در جنوب امتداد پیدا مى کرده است.گیب[۳] (ص ۴۱) اصل رتبیلها را ترک دانسته است، اما برخى از پژوهشگران، با تکیه بر برخى شواهد، رتبیلها را بازمانده هپتالیان/ هفتالیان (← هیاطله*) و ایرانى دانسته اند (← باسورث، ۱۹۷۵، ص ۹۵، ۱۱۰ـ۱۱۱؛ شعبان، ص ۷ـ۸، ۱۳). نخستین اخبار درباره رتبیلها در منابع، مربوط به سال ۲۳ هجرى و حوادث فتح سیستان و نواحى مجاور آن است (← طبرى، ج ۴، ص ۱۸۱؛ مجمل التواریخ و القصص، ص ۲۷۹، ۴۲۲). در سال ۵۱، حاکم سیستان، عبیداللّه بن ابى بکره، به بُست و رخّج و کابل لشکر کشید و رتبیل را به مصالحه و پرداخت دو میلیون درهم خراج وادار کرد. به این ترتیب، از این تاریخ رتبیل خراجگزار مسلمانان شد. عبیداللّه وى را به بصره نزد زیادبن ابیه فرستاد و زیاد به او احترام گذاشت و خلعت داد (بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۳۸۵؛ تاریخ سیستان، ص ۹۱، ۹۴). پس از آن، در سراسر دوره امویان، یکى از اقدامات اصلى همه کسانى که خلیفه به عنوان حاکم سیستان برمى گزید، نبرد با رتبیلها و تلاش براى به اطاعت واداشتن آنها و دریافت باج و خراج از آنها بود (براى نمونه هایى از این اقدامات ← بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۳۸۵ـ ۳۸۶؛ همو، ۱۴۱۷، ج ۷، ص ۳۱۲ـ۳۱۳، ۳۵۳؛ طبرى، ج ۶، ص ۳۸۹ـ ۳۹۱؛ یعقوبى، تاریخ، ج ۲، ص۳۱۹؛ تاریخ سیستان، ص۱۰۰ـ ۱۰۱، ۱۰۵ـ۱۰۶، ۱۱۷). البته در برخى از این لشکرکشیها، حاکمان مسلمان از رتبیلها شکست مى خوردند و گاه به ناچار غرامتهاى سنگین به آنها مى پرداختند (← بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۳۸۶ـ۳۸۷؛ ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۶۸ـ۳۶۹)؛ براى مثال در سال ۷۸، عبیداللّه بن ابى بکره، که به قلمرو رتبیلها یورش برده بود، چنان شکست سختى متحمل شد که سپاه وى را جیش الفناء خواندند (طبرى، ج۶، ص۳۲۲ـ۳۲۴؛ تاریخ سیستان، ص۱۱۱). به علاوه، دربار رتبیلها محلى مناسب براى پناهندگى امرا و فرماندهان شورشى مسلمان بود (← بلاذرى، ۱۴۱۷، ج ۷، ص ۳۵۳؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۸۶). در دهه هاى پایانى خلافت امویان، مشکلات داخلى خلافت و افزایش تحرکات خوارج در سیستان موجب شد درگیریهاى میان مسلمانان و رتبیلها فروکش کند. پس از استقرار خلافت عباسیان و از دوره منصور (حک : ۱۳۶ـ۱۵۸)، نبرد میان رتبیلها با حاکمان عباسى سیستان از سر گرفته شد (براى نمونه ← تاریخ سیستان، ص ۱۲۷ـ۱۴۰، ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۵۰ـ ۱۵۵؛ ابن اثیر، ج ۶، ص۱۵۰). در همین دوره، حکمرانان مسلمان با تسلط بر نواحى پیرامون بلخ، بامیان و هندوکش، از سمت شمال به کابل نزدیک شدند و رتبیلها را تحت فشار قرار دادند. از این رو، از دوره مهدى (۱۵۸ـ۱۶۹)، رتبیلها ناچار به صورت منظم به دربار عباسى خراج مى پرداختند (← بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۳۸۹؛ ابن اثیر، ج ۶، ص ۱۱۵). از همین دوره، حضور بازرگانان مسلمان و فعالیتهاى برخى از خوارج چون حمزه آذرک، موجب نفوذ تدریجى اسلام در قلمرو رتبیلها شد (باسورث، ۱۹۶۸، ص ۸۵ـ۸۷، ۹۱ـ۹۲، ۱۰۳ـ۱۰۴). اشاره منابع به نام عربى برخى از امیران و حاکمان رتبیل چون صالح بن حُجْر (پسرعموى رتبیل) و اَفلَح بن محمد (حاکم گَردیز)، در اوایل دوره صفاریان، نشان دهنده نفوذ اسلام در میان اعضاى خاندان حکومتى رتبیل است (← گردیزى، ص ۳۰۶؛ تاریخ سیستان، ص ۲۰۶). پس از تسلط یعقوب لیث صفارى (حک : ۲۴۷ـ ۲۶۵) بر سیستان، بخش اعظم قلمرو رتبیلها نیز به تصرف وى درآمد. برخى از اعضاى این خاندان براى احیاى سلسله رتبیلها تلاش کردند و با یعقوب جنگیدند، اما در نهایت او در ۲۵۸ به مناطق تحت سلطه آنها حمله کرد و پس از قتل رتبیل، به حکومت آنها پایان داد (گردیزى، ص ۳۰۵ـ۳۰۶؛ تاریخ سیستان، ص ۲۰۵ـ ۲۰۶، ۲۱۵ـ۲۱۶؛ ابن خلّکان، ج ۶، ص ۴۰۳ـ ۴۰۴). بااین حال، یاد این خاندان از طریق اطلاق نامشان بر آن منطقه و همچنین بقایاى قلعه ها و استحکاماتشان در نزدیکى غَزنى (معروف به شارستان رتبیل)، تا دو سده بعد برقرار ماند (گردیزى، ص ۴۲۲، پانویس ۱؛ بیهقى، ص ۳). اشاره هاى مورخان مسلمان به معابد بودایى در قلمرو رتبیلها احتمالا نشانه پیروى آنها از این کیش است (← ابن حوقل، ص ۴۱۹؛ ابن اثیر، ج ۷، ص ۱۳۵، ۲۴۷). به رغم غلبه اسلام بر نواحى غربى و مرکزى زابلستان، تا مدتها (اواسط قرن چهارم) در بخش شرقى آن ناحیه، به ویژه در کابل، بتخانه ها فعال و برقرار بودند (ابن اثیر، ج ۷، ص ۱۳۵؛ حدودالعالم، ص ۱۰۴).سرزمین رتبیلها در حد فاصل ایران و هند قرار داشت و برخى مورخان به صراحت آنها را با عنوان ملوک هندى طبقه بندى و معرفى کرده اند (← مسعودى، ج ۱، ص ۲۴۹، ج ۳، ص ۳۳۷؛ مجمل التواریخ و القصص، ص ۴۲۲). همچنین، براساس آگاهیهایى که از مذهب آنها و نام برخى حکمرانانشان دردست است (← گردیزى، ص ۳۰۶ـ۳۰۷؛ باسورث، ۱۹۷۵، ص ۱۰۹ـ۱۱۱)، این حکمرانان تحت تأثیر هر دو فرهنگ هندى و ایرانى بوده اند.
منابع: ابن اثیر؛ ابن حوقل؛ ابن خرداذبه؛ ابن خلّکان؛ بَلاذرى، فتوح البلدان، چاپ عبداللّه انیس طباع و عمر انیس طباع، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷؛ همو، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶؛ محمدبن محمد بلعمى، تاریخنامه طبرى، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۸۰ش؛ بیهقى؛ تاریخ سیستان، چاپ محمدتقى بهار، تهران: زوار، [۱۳۱۴ش]؛ موهوب بن احمد جوالیقى، المعرّب من الکلام الاعجمىّ على حروف المعجم، چاپ احمد محمد شاکر،[قاهره] ۱۳۸۹/۱۹۶۹؛ حدودالعالم؛ طبرى، تاریخ (بیروت)؛ عبدالحى بن ضحاک گردیزى، تاریخ گردیزى، چاپ عبدالحى حبیبى، تهران ۱۳۶۳ش؛ مجمل التواریخ و القصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: کلاله خاور، ۱۳۱۸ش؛ مسعودى، مروج (بیروت)؛ یعقوبى، البلدان؛ همو، تاریخ؛”