معنی لفظی نام باشگرد و قزاق به ترتیب پرستندگان توتم ماهی و توتم غاز است
از گفته هرودوت معلوم میشود که در منطقهً باشقیرستان حالیه “مردمی به نام جیرکها می زیسته اند که در نواحی بیشه ای با کمین کردن با سگ و اسب خویش بر پشت درختان به شکار تیراندازی کرده و آن را تعقیب میکند.” این نام به چه زبانی و به چه معنی است؟ تعیین این مفهوم در رابطه با نام باشقیر یا باشگرد، باشگرت باید قابل حصول باشد. نظریات اخذ نام باشگرد و باشقیر از ریشه باش (سر، سرور) و گورد (گرگ) یا قیرخ (تراشیده) درست نیست چون در خبر نسبتاً مفصل ابن فضلان در هنگام عبور از سرزمین آنها به هیچ یک از این دو مورد اشاره نمی کند. در حالی که از باورها و توتم ها و طرز اصلاح ریش ایشان به صراحت خبر داده است. جزء ترکی باش (سر یا سرور) بی شک نشانگر مهمترین توتم ایشان بوده است و از میان توتمها تأکید ابن فضلان در درجه اول به توتم آلت تناسلی مردانه ایشان و در درجه دوم به کراکی (درنا، غاز) و مار است. در زبانهای ایرانی سکایی و یا زبان ترکی و مغولی کلمه ترکی نشانگر واژهً چور (به معنی آلت تناسلی مردانه، خصوصاً معادل ایرانی و سکایی آن یا چوور اسلاوی به معنی ماهی) به وضوح گویای آن است که نام باشقیر اشاره بدین توتم ایشان داشته است. ظاهراً اصل کلمه اسلاوی و به معنی ماهی توتم قدیمی این مردم بوده و بعداً با چور زبانهای ترکی و فارسی مشتبه و جایگزین شده است. جزء “ت” (که علی القاعده در آخر کلمات ترکی به صورت”د” قابل بیان است مانند قورت= قورد یعنی گرگ) در صورت باشگرد یا باشگرت این نام علامت حالت جمع سکایی و مغولی است. داهه ها شاخه ای از این مردمان بوده اند چه قبرستان آلتهای سنگی بزرگ در شمال ترکمن صحرا معروف است. می دانیم در عهد ساسانی داهه ها را چول (دارندگان توتم چور) می نامیده اند که بقایای پراکنده کوچکی از ایشان در نقاط مختلف ایران قراچورلو و قرا گوزلو نام دیرین خود را حفظ کرده اند. بنابراین نام جیرک (علی القاعده گیرک، کیرک) در زبانهای ایرانی و سکایی به معنی فرد پرستنده آلت تناسلی مردانه یا پرستنده کراکی (غاز) بوده است که در معنی اول نشانگر باشقیرها و در معنی دوم نشانگر قزاقها است. به نظر میرسد دشت بزرگ قزاقستان که به نام دشت قرقیز نامیده میشود، در اساس اشاره به نام جیرکها داشته است نه اشاره به نام قرقیزها (دارندگان توتم قرقی، سمبل جنگجویی) که در نواحی دوردست شرقی در مرزهای شمال چین می زیسته اند. در اوستا به نام قومی به نام سائینی (مردم دارنده توتم عقاب و شاهین) درود فرستاده میشود که باید همان مردم ووسون (سکائیان دارندگان توتم سگبالدار) و دادار/قرقیز (پرستندگان قرقی، عقاب) یا ارامنه (هایاسا ها=مردم عقاب پرست) باشد که از این میان نام اول متعلق به آسیانی ها (مردم پرستنده عقاب-سیمرغ) پایه ای به نظر میرسد (کلمه آشیانه= یعنی محل خوراک دهی از نظر لغوی ربطی با آسیانی نادرد). نام این مردم که در نزد تخاران به سلطنت رسیدند به ترکی کوشان (دارنده توتم پرنده سیمرغ) بوده است. بنا به شواهد تاریخی و همچنین اساطیر گوک ترکان مردم تاتار-قرقیز همان هونهای حکومتی شمال چین بوده اند. نام هون در زبان سانسکریت از ریشه هیه (اسب) گرفته شده باشد. می دانیم که در فرهنگنامه های فارسی کلمه هیون به عموم ستوران بزرگ از جمله شتر و اسب اطلاق میگردد. یعنی نام هیون (خیون، هون) به خاطر درشتی اسبان این مردم و برتری سرعت و نیروی این اسبان بر اسبان چینی این نام بدیشان تعلق گرفته بوده است. هونها با این نوع اسبان خود امپراطوی عظیم و متمدن چین باستان را به ستوه آورده بودند و از سوی چینیان عنوان هسینگ نو یعنی بندگان عاصی و هراس انگیز را دریافت کرده بودند. پس از مردم اسب سار اساطیری (اسب سروران) همین هونها/تاتاران مراد بوده اند. از جمله این اسناد مهم یکی بودن تاتاران با هونها موضوع تبعید گوک ترکان سمت ماوراء النهر به سمت آرخون است، که توسط هونها صورت گرفته بود، در اساطیر به صراحت به نام تاتارها ثبت شده است. این موضوع این همانی هون با تاتار و قرقیز را بیان می نماید. ظاهراً تاتارها قبیله ارشدی بر هم تباران قرقیزی خود بوده اند. ماناس اساطیری قرقیزان همان موتو/مودو (مته خان رهبر کشورگشای هونها) است. لذا هونها (تاتاران) همانند شاخه قرقیز خود دارای دو توتم قرقی یا عقاب-کرکس رنگی (همای سعادت) و توتم اسب (محتملاً اسب اساطیری بالدار و آسمانی) بوده اند. چنانکه اشاره شد، توتم کراکی (قو، غاز یا درنا) که ابن فضلان از اهمیت پرستش آن نزد مردم باشگرد خبر داده است به وضوح حاوی ریشهً توتمی نام قزاق و دشت بزرگ قرقیز در قزاقستان است. ابن فضلان در رابطه با شگردها در باره این توتم و تومهای دیگر ایشان میگوید: “گروهی از ایشان را دیدم مار را می پرستند (اشاره به کالموکها، مغولهای مار-اژدها پرست). طایفه دیگر آنها ماهی (بالغ، به اسلاوی چوور=ماهی اشاره به توتم اصلی چولها و باشقیرها از قبایل داهه) و جمعی هم کراکی (غاز- درنا) را پرستش می نمودند. به من گفتند آنها با جماعتی از دشمنان خود میجنگیدند و از ایشان شکست خوردند و کراکی (درنا، غاز) پشت سر ایشان صدا کرد و در اثر آن دشمن بعد از پیروزی شکست خورد. از این جهت است کراکی را می پرستند و می گویند: ” این خدا مال ماست و اینها کار اوست. او دشمنان ما را شکست داده است.” از این رو آنها این حیوان را پرستش میکنند. جالب است که در تصویر به دست آمده پازیریک نیمه انسان و نیمه گوزنی (توتم آلانها، آسی ها) با کراکی- غاز بزرگی (توتم قزاقان) یا سیمرغ (توتم ووسونها، آسیانی ها) در حال نبرد است. از معنی چوور (چور، ماهی) یا پیسوری (پیچوری یعنی ماهیخوار) که نام قبیله بزرگ داهه بوده است معلوم میگردد که ماساگتهایی که کورش در جنگ با آنها مقتول شده است همانا داهه های پیسوری (پی چووری، چور، چول) در سمت شرق دریای خزر مراد بوده است. از همین رو است که بروس قاتل کورش را داهه ها و هرودوت ایشان را ماساگت ها نامیده است.
باشقیرستان شماره مقاله:۴۳۵۷ ، جلد: ۱۱، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی
باشْقیرِسْتان، از جمهوریهای خودمختار فدراسیون روسیه. مردم بومى آن، خود را باشقورت، و سرزمین خویش را باشقورتستان مىنامند(۶۷. BSE. III/59, 3) نام باشقیر درآثار مؤلفان اسلامى به گونههای مختلف باشغرد، باشجرد، بشجرد، بسجرت (اصطخری، ۲۲۵؛ ابن حوقل، ۳۳۵)، باشغرت (قزوینى، ۶۰۹)، باشقرد (دمشقى، ۱۰۶؛ ابوالفدا، ۲۰۶؛ ابنسعید، ۱۱۵)، بشکرد (حدودالعالم،۱۲۰) و بشخرت (اشکالالعالم،۱۵۳) نیز آمده است.
مساحت باشقیرستان ۶۰۰ ،۱۴۳کم۲ و مرکز آن شهر اوفاست. این سرزمین در میان بخش اروپایى و آسیایى روسیه در نزدیکى کوههای اورال واقع است. نواحى غربى آن جلگهای، و نواحى شرقى آن کوهستانى است («دائره المعارف جغرافیایى…۱»، .(I/202 دمای این سرزمین در تابستان میان ۱۶ تا ۲۰ و در زمستان ۱۴- تا ۱۷- سانتىگراد و متوسط بارندگى ۳۰۰ تا ۶۰۰ میلىمتر در سال است. بلایا و اوفا از عمدهترین رودهای این سرزمینند. بیش از ۴۰% اراضى آنجا جنگلى است («فرهنگ دائره المعارفى…۲»، ۱۱۷). باشقیرستان شامل ۵۴ منطقه کشاورزی، ۱۷ شهر و ۴۱ شهرک است (همانجا).
شهر اوفا مرکز این جمهوری مطابق آمار ۱۹۹۱م/۱۳۷۰ش دارای ۰۰۰ ،۰۹۷ ،۱نفر جمعیتاست (بریتانیکا)و در ۵۴ و ۴۰ عرضشمالى و ۵۶ طولشرقى واقعشدهاست («اطلس…۳»، ۱۸۱). جمعیت جمهوری باشقیرستان در ۱۹۸۵م/۱۳۶۴ش بالغ بر ۰۰۰ ،۸۵۸ ،۳نفر بوده است که ۶۲% آن در شهرها سکنى داشتهاند. شمار باشقیرها در این جمهوری کمترازروسهاوتاتارهاست. در آمار ۱۹۷۰م ازکلجمعیت ۰۰۰ ،۸۳۳ ،۳نفری باشقیرستان، حدود ۸۹۲ هزار نفر باشقیر، ۰۰۰ ،۵۴۶ ،۱نفر روس، ۹۴۵ هزار نفر تاتار و بقیه از دیگر اقوام بودهاند («فرهنگ دائره المعارفى»، همانجا؛.۳ XXIV(2)/504 BSE.). در ۱۹۵۹م حدود ۴/۴۲% از جمعیت باشقیرستان را روسها تشکیل مىدادند که در ۱۹۷۹م به ۳/۴۰% کاهش یافت (بنیگسن، ۹) .
در نیمه دوم هزاره نخست قم، در جنوب باشقیرستان اقوام آریایى تبار سرمت سکنى داشتند که کار عمده آنان دامپروری بود. در هزاره نخست میلادی نفوذ کوچندگان ترک زبان بهجنوب اورال آغاز گردید. اینان در پایان این هزاره در سراسر منطقه باشقیرستان پراکنده شدند و اقوام بومى را در خود مستحیل کردند. در حدود سدههای ۹-۱۰م نخستین آگاهى مکتوب درباره باشقیرها با عنوان بسچرت پدید آمد(III/67 , 3 . BSE).
نام باشقورت را پدید آمده از دو نام ترکى «باش» به معنى سر و «قورت» یعنى گرگ دانستهاند. ابن فضلان آنان را از قبایل ترک مىداند و در زمان او باشقیرها هنوز بتپرست بودهاند. ادریسى بسجرت (باشقیر) را میان دو سرزمین بجناک و بلغار نوشته (۲/۸۳۴)، و شامل دو بخش داخلى و خارجى از قبایل ترک نامیده است (۲/۹۲۲). تشکل قومى باشقیرها را محققان در همین دوره نوشتهاند (BSE ، همانجا).
در ۶۲۶ق/۱۲۲۹م لشکریان تاتار و مغول به باشقیرها حمله بردند که سرانجام در ۶۳۳ق/۱۲۳۶م به تبعیت باشقیرها از باتو منجر گردید (رشیدالدین،۱/۶۶۶؛ «دائره المعارف تاریخى…۴») و سرزمین باشقیر در محدوده قلمرو شیبان فرزند جوجى، برادر باتو قرار گرفت (همانجا). پس از سقوط اردوی زرین در نیمه دوم سده ۹ق/۱۵م در جنوب شرق باشقیرستان، چند خاننشین پدید آمد. غرب باشقیرستان تابع خاننشین تاتار، و شمال شرق آن تابع اردوی سفید سیبری شد؛ جنوبیها نیز که بیشتر باشقیرها را تشکیل مىدادند، جزو اردوی نوغای (نوقای) شدند(همانجا؛ آکینر، ۷۷) . پس از الحاق خانات غازان به روسیه در ۹۵۹ق/۱۵۵۲م باشقیرها تابعیت روسیه را گردن نهادند («دائره المعارف تاریخى»، همانجا). ایوان مخوف، تزار روسیه طبق وصیتنامه سال ۹۸۰ق/۱۵۷۲م فرزند خود را به فرمانروایى منطقه غازان منصوب نمود که باشقیرستان بخشى از آنجا بود (بروکهاوس، .(II/340