منشأ بین النهرینی اسطورۀ درخت آسوریک (مناظرۀ بز/میش و خرما)

منشأ بین النهرینی اسطورۀ درخت آسوریک (مناظرۀ بز/میش و خرما)
مطابق کتاب پهلوی درخت آسوریک و منابع پیرو آن، در سرزمین سورستان درختی بلند خرما (خو- رما، شادیبخش) رسته بود که بُز/میش معاند موفق آن بود.
متقابلاً در اسطورۀ گیلگامش (سرور اژدهاکش) یک درخت عظیم هولوپّو (شادیبخش، خرما) در کرانه های فرات روییده بود که گیلگامش آن را قطع کرد.
متن منثور داستان درخت آسوریک در کتاب «داستان‌های ایرانی» نوشته «احمد تمیم‌داری» آمده است:
در سرزمین سورستان درختی بلند رُسته بود که بنش خشک بود. برگ‌هایی سبز داشت و میوه‌هایی شیرین می‌آورد. روزی آن درخت بلند با بز نبرد کرد که: من بر پایه داشته‌های بسیاری که دارم از تو برترم، از جمله آن هنگامی که میوه نوبر می‌آورم، شاه از میوه‌های من می‌خورد؛ از چوب من کشتی می‌سازند، از برگ‌هایم جاروب می‌سازند، از من طناب می‌سازند تا تو را ببندند، سایه‌ام در تابستان سایبان شهریاران است، آشیان پرندگان هستم و اگر مردم مرا نیازارند، تا روز رستاخیز جاوید و سبز برجا می‌مانم. بز در پاسخ گفت: هرچند مرا مایه ننگ است که به سخنان بیهوده‌ات پاسخ دهم، اما ناگزیر از سخن گفتنم. برگ‌های تو در درازی به موهای دیوان پلیدی می‌ماند که در آغاز دوران جمشید بنده مردمان بودند. من آنم که بهتر از هرکسی می‌توانم دین مزدیسنان را بستایم، زیرا در پرستش خدایان از شیر من بهره می‌گیرند. کمربندی را که مروارید در آن می‌نشانند از من می‌سازند و نیز از پوستم مَشک می‌سازند. سفره‌های سور را با گوشت من می‌آرایند. پیش‌بند شهریاران را از من می‌سازند. پیمان‌نامه‌ها را بر پوست من می‌نویسند. زه کمان را از من می‌سازند. برک (گونه‌ای پارچه پشمین) و دوال را از من می‌سازند. من می‌توانم کوه به کوه در کشورهای بزرگ سفر کنم و مردمانی از نژادهای دیگر را ببینم. از شیر من پنیر و افروشه (حلوا) و ماست می‌سازند و دوغم را کشک می‌کنند. حتی بهای من در بازار بیش از بهای خرمای توست. هرچند که سخنانم در نزد تو مانند مرواریدی است که در پیش خوک و گراز انداخته باشند، اما بدان که من در کوهستان‌های خوشبو چرا می‌کنم و از گیاهان تازه می‌خورم و از چشمه‌های پاک می‌نوشم، در حالی که تو همچون میخی بر زمین کوبیده شده‌ای و توان رفتن نداری. بدین ترتیب بز پیروز و سربلند از آن‌جا رفت و درخت خرما سرافکنده برجای ماند.
داستان‌های مشابه:
در قالب نوشته‌های فارسی- یهودی، داستانی بر جای مانده با عنوان «میش و رَز» (مناظره گوسفند و درخت انگور) که بی‌شباهت به داستان درخت آسوریگ نیست.
اسطورۀ درخت هولوپّو که حتّی به صورت درخت ئیگدراسیل به اسکاندیناوی رسیده است: اسم خود درخت آسوریک که آن را به سمت عراق می برد در ایران تنها از آن الهام گرفته اند. ولی در اسطورۀ درخت ئیگدراسیل اسکاندیناوی (ستون بسیار عظیم) بیشتر از درخت هولوپّو الهام گرفته شده است: الهه ای با سمبل حیوانی در شاخۀ آن زندگانی می کند و ماری و بزی (بزی پر شیر که از ساقۀ این درخت تغذیه می کند) در پای آن و رودی کنار آن است. ظاهراً عنصر اسطوره ای میش با نام گیلگامش در پیوند است.
درخت‌نامه: سرگذشت درختان مقدس (محمود کویر)
افسانه‌ی درخت «هولوپو» از نخستین افسانه‌هایی‌ست که به داستان کاشت درخت می‌پردازد. «زن» در این داستان نقشی اساسی دارد. در باره‌ی درخت هولوپو نظرات مختلفی وجود دارد. برخی آن را درخت بید، برخی درخت سرو و برخی آن را درخت نخل می‌دانند.
لوح‌های به دست آمده در باره‌ی افسانه‌ی درخت هولوپو هم‌زمان با شکل‌گیری نخستین دولت‌شهرها، نزدیک پنج‌هزار سال پیش نگاشته شده است. «گیلگامش» شاه – پهلوانی که پنجمین شاه سومری پس از توفان بزرگ است، برای نخستین بار در این افسانه کهن، از او یاد می شود که چهره‌یی انسانی دارد. شخصیت‌های اصلی این افسانه، بانو «اینانا»، گیلگامش، پادشاه – پهلوان سومر، «لیلیث» دوشیزه یا ایزدبانوی تاریکی و «اوتو» برادر ایزدبانو «اینانا» یا ایزد خورشید است.
این افسانه‌ی کهن بسیار شاعرانه و زیباست و بسیاری از داستان‌هایی که در کتاب‌های مقدس آمده، مانند توفان نوح، از این کتاب برداشته شده است. به تازه‌گی نمونه‌هایی از سنگ‌نوشته‌هایی در جیرفت و هلیل‌رود به دست آمده که نشان می‌دهد افسانه‌ی گیلگامش در این سرزمین نیز رایج بوده است.
بخشی از این داستان در باره‌ی درخت این گونه است:
در نخستین روزها، در نخستین روزهای راستین
در نخستین شب‌ها، در نخستین شب‌های راستین
در نخستین سال‌ها، در نخستین سال‌های راستین
در نخستین روزها، که هر آن‌چه بدان نیاز بود به هستی آورده شد،
در نخستین روزها، که هر آن‌چه بدان نیاز بود نیک پرورده شد،
هنگامی که نان در آستانه‌های مقدس زمین پخته شد،
و نان در خانه‌های زمین چشیده شد،
هنگامی که آسمان از زمین جدا شده بود،
و زمین از آسمان دور مانده بود،
و نام انسان ماندگار شد،
آن گاه که «آن»، خدای آسمان، آسمان‌ها را به دورها برده بود،
و «انلیل»، خدای هوا، زمین را به دورها برده بود،
هنگامی که به شه‌بانوی «زیرین بزرگ» دنیای مرده‌گان
ارشکیگال جهان زیرین برای فرمان‌روایی داده شد،
او بادبان برافراشت؛ پدر بادبان برافراشت،
«انکی»، ایزد خرد، به قصد جهان زیرین بادبان برافراشت،
شن‌های کوچک به سوی او پرتاب می‌شدند،
قلوه‌سنگ‌های بزرگ به سوی او پرتاب می شدند،
هم‌چون سنگ‌پشت‌های شتابان،
آن‌ها کف زورق «انکی» را انباشتند.
آب‌های دریا هم‌چون گرگان سینه‌ی زورق را دریدند،
آب‌های دریا هم‌چون شیران
پشت زورق را نواختند.
هم‌زمان، یک درخت، یک تک درخت، یک درخت هولوپو
بر کرانه فرات کاشته شد.
درخت از آب‌های فرات سیرآب شد.
چرخه‌ی باد جنوب برخاست، دمان بر ریشه‌های آن
و وزان بر شاخه‌ها
تا آن که آب‌های فرات آن را با خود برد.
زنی که هراسان از سخن «آن» خدای آسمان پرسه می‌زد،
او که هراسان از سخن «انلیل» خدای هوا پرسه می‌زد،
درخت را از رودخانه گرفت و چنین گفت:
من این درخت را به «اروک» خواهم برد.
من این درخت را در باغ مقدس خویش خواهم کاشت
اینان با دست خویش درخت را پرورد.
او با پای خویش خاک گرد درخت را کوبید.
با حیرت اندیشید:
چند گاه خواهد انجامید تا من سریری درخشان داشته باشم که بر فراز آن بنشینم؟
چند گاه خواهد انجامید تا من بستری تابان داشته باشم که بر فراز آن بیارامم؟
سال‌ها گذشتند، پنج سال، سپس ده سال
درخت ستبر شد،
اما پوسته‌اش نشکافت.
پس آن گاه یک افعی که طلسم‌ناشدنی بود
در ریشه‌های درخت هولوپو لانه کرد.
مرغ «آنزو» جوجه‌هایش را در شاخه‌های درخت جا داد.
و «لیلیث» دوشیزه‌ی تاریکی در تنه آن خانه گرفت.
زن جوان که شیفته‌ی خندیدن بود، گریست.
اینانا چه فراوان گریست!
آنان هنوز درخت را رها نمی‌کنند.
پرنده‌گان که با برآمدن سپیده‌دم نغمه‌سرایی آغاز کردند،
اوتو، ایزد خورشید، خواب‌گاه شاهانه‌ی خویش را ترک کرد.
اینانا بر برادر خود بانگ زد و گفت:
آه اوتو، در آن روزها که سرنوشت‌ها رقم زده شد،
هنگامی که زمین از فراوانی سرشار شد،
هنگامی که خدای آسمان، آسمان را برد و ایزد هوا زمین را،
هنگامی که به «اریشکیگال» «زیرین بزرگ» برای فرمان‌روایی داده شد،
ایزد خرد، پدر «انکی» به قصد «جهان زیرین» بادبان برافراشت.
و جهان زیرین برخاست و به او تاخت …
در آن هنگام، یک درخت، یک تک درخت، یک درخت هولوپو
بر ساحل فرات کاشته شد.
چرخه‌ی باد جنوب بر ریشه‌ها پیش دمید و شاخه‌هایش را برید.
تا آن که آب‌های فرات آن را با خود برد.
من درخت را از رودخانه گرفتم،
آن را به باغ مقدس خویش آوردم.
درخت را پروردم، در انتظار سریر و بستر درخشان برای خود،
پس آن‌گاه یک افعی که طلسم‌ناشدنی بود
در ریشه‌های درخت لانه کرد،
مرغ آنزو جوجه‌هایش را در شاخه درخت جا داد،
و لیلیث دوشیزه‌ی تاریکی در تنه آن خانه گرفت.
من گریستم
چه فراوان گریستم.
آنان هنوز درخت مرا رها نمی‌کنند.
اوتو، جنگ‌جوی دل‌آور، اوتو
اینانا، خواهر خود را یاری نخواهد کرد.
پرنده‌گان که با برآمدن دومین سپیده‌دم نغمه‌سرایی آغاز کردند،
اینانا بر برادر خود گیلگامش بانگ زد و گفت:
آه «گیلگامش»! آن روزها که سرنوشت رقم زده شد،
هنگامی که سومر از فراوانی سرشار شد،
هنگامی که خدای آسمان، آسمان را
برد و خدای هوا زمین را،
هنگامی که به اریشکیگال «زیرین بزرگ» برای فرمان‌روایی داده شده، انکی ایزد خرد، به قصد جهان زیرین بادبان برافراشت
و جهان زیرین برخاست و به او تاخت …
در آن هنگام، یک درخت، یک تک درخت، یک درخت هولوپو بر ساحل فرات کاشته شد.
چرخه‌ی باد جنوب بر ریشه‌هایش دمید و شاخه‌هایش را درید.
تا آن که آب‌های فرات آن را با خود برد.
من درخت را از رودخانه گرفتم.
درخت را به باغ مقدس خویش آوردم.
درخت را پروردم، در انتظار سریر و بستر درخشان برای خود،
پس آن گاه یک افعی که طلسم‌ناشدنی بود.
در ریشه‌های درخت لانه کرد،
مرغ آنزو جوجه‌هایش را در شاخه‌های درخت جا داد،
و لیلیث دوشیزه‌ی تاریکی در تنه‌ی آن خانه گرفت.
من گریستم.
چه فراوان گریستم.
آن‌ها هنوز درخت مرا رها نمی‌کنند.
گیلگامش جنگ‌جوی دلاور، گیلگامش،
قهرمان اروک، به یاری اینانا شتافت.
گیلگامش زره خود را که پنجاه من بود گرد سینه بست.
پنجاه من نزد او به سبکی پنجاه پر بود.
تبرزین برنجین خود را برگرفت، تبرزین جنگ‌آوران را.
سنگینی هفت تالان و هفت من بر روی شانه‌هایش
به باغ مقدس اینانا قدم نهاد.
گیلگامش افعی را که طلسم‌ناشدنی بود فرو کوبید.
مرغ آنزو با جوجه‌هایش به کوه‌ساران پرواز کرد،
و لیلیث خانه‌ی خود را در هم شکست و به مکان‌های ناشناخته گریخت.
گیلگامش آن‌گاه ریشه‌های درخت هولوپو را سست کرد
و پسران شهر که هم‌راه او بودند، شاخه‌ها را بریدند.
از تنه‌ی درخت، سریری برای خواهر آسمانی تراش داد.
گیلگامش از تنها درخت بستری برای اینانا تراش داد.
از پایین تنۀ درخت یک پوکّو (طبل) و از بالاتنه درخت یک موکّو (چوب طبل) برای گیلگامش قهرمان اروک ساخت.
گیلگامش در این افسانه‌ی کهن، چهره‌یی انسانی دارد و ایزدبانو اینانا تنها حافظ، نجات‌بخش و کارنده‌ی درخت «هولوپو»ست. او اگر چه توانا و پرشکوه است، آن قدر که درخت به دست او کاشته می شود و نجات می یابد، اما توانایی مبارزه با افعی طلسم‌ناشدنی و لیلیث، دوشیزه‌ی تاریکی را ندارد و این گیل گمش است که با بهره‌گیری از زورمندی شکوه‌مندش به یاری او می‌شتابد.”
You might also like

Leave A Reply

Your email address will not be published.