علاوه بر خدایی که خودِ مرگ به شمار میرود، متون ودایی درباره پادشاه مرگ، یعنی نخستین انسان فانی سخن میگوید. این پادشاه یمه پسر ویوسونت (خورشید) است. سگان خالدار یمه، به عنوان قاصدان وی، در میان مردم به جستجو میپردازند. هنگامی که کسی میمیرد و جسد او سوزانده میشود، روح او به جهان فرودین و به قلمرو نور، جای فرمانروایی یمه که سرزمین شادمانی است، میرود. پسر دیگر خورشید، یعنی برادر یمه (نقش آینهای او) مانو، نیای نسل بشر است که در روی زمین زندگی میکند. مانو نخستین قربانی را اهدا کرد و بنیانگذار نوع بشر، به وسیله دخترش ایدا که از تقدیمی او شیر و کره به وجود آمده بود، شد. مانو به مانند همتای الهی خود، پاراجاپاتی، از طریق زنای با محارم به وجود آمده بود. نقل است که مانو نیز در کشتی، از سیل بزرگی که همه موجودات را از بین برد، نجات یافت. هنگامی که آب بالا آمد، او توسط ماهی شاخداری که خود وی قبلاً از آن حمایت کرده بود، به کوهی امن کشیده شد (این ماهی بعدها، به عنوان ویشنو تجلی مییابد).
مانو تنها خدایی نبود که توسط خدایان نجات یافت. در واقع، همه خدایان ودایی، به ویژه ایندرا و ویشنو، برخی مواقع، یاریرسان انسانهااند. اما مهمترین عمل نجات، توسط برادران توأمان مانا به نام آشوینها (سوارکاران) صورت میگیرد. در اسطورههای کهن، ارتبط میان مانو، یمه و آشوینها آشکار است. ویوسونت، نریان خورشیدی با دختر تواشتار مزدوج میشود، و برای وی، یمه و خواهرش یمی را به دنیا میآورد. سپس، دختر تواشتار به خاطر گرمای زیاد، به صورت ماده اسبی میگریزد و زنی شبیه خود را، بر جای خویش مینهد. به سبب این جایگزینی بود که ویوسونت، مانو را به وجود آورد و سپس وی، از این نیرنگ باخبر شد، و به شکل اسبی درآمد و نیز موجب گردید تا آشوینها از ماده اسبی تولد یابند. این برادران توأمان، میرا هستند، برخلاف یمه و مانو که جزو خدایان به شمار میروند.
در آغاز، ادعای برتری خدایی، به سبب احساس نادرستی که نسبت به افراد میرا داشتند، بلامعارض نبود. راز سوما، اکسیری که خدایان را به مقام خدایی میرساند، با آگاهی بسیار، توسط ایندرا، که خود آن را از تواشتار ربوده بود، محافظت و از آشوینها به دور نگاه داشته میشد. اما فرزانهای به نام دادهیانچ، از راز آن آگاه بود. آشورینها به وی یک کلّه اسبی دادند و او به آنها جای پنهان سوما را آشکار کرد. ایندرا کلّه اسبی دادهیانچ را قطع کرد، اما آشوینها دوباره، کله خود وی را به جای آن نهادند و آن را کامل ساختند.
این اسطوره، ویژگی دوگانه سودمند قربانی (که در آن، سر حیوانی بریده میشود) را آشکار میکند که پایه و اساس همزیستی و ارتباط حمایتگرانه دو جانبه میان خدایان (آشوینها) و انسان (دادهیانچ) را نشان میدهد. در جایی دیگر، فقط نیایش یا هدایای قربانی (شاید هدایایی از خود سوما که دادهیانچ ارائه کرد)، موجب کمک به آشوینها شد. هنگامی که دیوان میخواستند آتری راهب را در گودال عمیقی بسوزانند، آشوینها، با نوشاندن آشام سوما او را، به زندگی بازگرداندند. چیاوانا، فرزانه زیرک و دانا و پیر، به توسط آشوینها دوباره، جوان شد و با عمر طولانی با دوشیزدگانی ازدواج کرد. آنان، فرزانه دیگری را نیز که به تنه درختی، در وسط اوقیانوس چسبیده بود، نجات دادند. آشوینها، فرزانه دیگری را که به توسط پدرش کور شده بود، بینا ساختند و به ماده اسبی که پایش در جنگ کنده شده بود، پای آهنین بخشیدند و به پیر دختری که فاقد فرزند و در خانه پدری مانده بود، یاری رساندند. کارهای بزرگ آنان، به مثابه کارهای پزشکان است که درد را درمان، و مرگ را دور میسازند. بیماریهای زنانه را علاج میبخشند و زنان جوان ازدواج کرده را بارور میسازند. آنان موجب آن میشوند که گاو عقیم شیر بدهد و به زن نازا، فرزند عطا میکنند. نیکخواهی آنان درباره انسان، با وجود بزرگنمایی، جدا از ویژگیهای یک خدای ودایی نیست، اما این رفتار و همزیستی توأم با فداکاری، در دوره بعد از عصر ودایی، زیاد به طول نمیانجامد.
منبع:ریچارد کاوندیش،اسطوره شناسی:دایرهالمعارف مصوّر اساطیر و ادیان مشهور جهان، ترجمهی رقیّه بهزادی، تهران،نشر علم،چاپ اوّل،۱۳۸۷، ص۳۹