که یزدان ز ناچیز چیز آفرید

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید
اگر ناچیز را چیز جزئی در نظر بگیریم و یزدان را همان مادۀ تاریک سه بعدی جهانی و نیروهای کششی بی نهایت نهفته در آن که باعث انفجار از نقطۀ مرکزی آن شده است، این گفتۀ فردوسی با بیگ بنگ پیوند می یابد. ولی اگر منظور فردوسی از ناچیز عدم مطلق (بدون ابعاد سه گانه/چهار گانه) در نظر بگیریم جایی برای خود یزدان و یا همان مادۀ تاریک بیکران عظیم (فضای مطلق) و بی نهایت نیرومند باقی نمی ماند.
اینشتین گفته است که فضا در حضور ماده منقبض و منسبط میشود و اگر ماده ای تحت تأثیر نیروی بی نهایت بزرگ قرار گیرد آن ماده به یک ذرۀ نور تبدیل میگردد. و به نظر میرسد در پیدایی انرژی و ماده از مادۀ تاریک (فضای تاریک) همین عمل که در مقیاس جهان ما غیر ممکن است، در کیهان مادۀ تاریک جهانی اتفاق افتاده است. دکتر سروش هم ایزد جهان را تقریباً همین نیروی بی نهایت کیهانی معرفی می نماید.
ناچیز. (ص مرکب) بی قدر. بی مقدار. (ناظم الاطباء). پست و ناقابل.(فرهنگ نظام). چیز حقیر. چیز پست. فرومایه. بی ارز. بی ارج. وضیع. ناقابل. بی قابلیت. بی ارزش:
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست.
فردوسی.
همو آفریننده ٔ مور و پیل
ز خاشاک ناچیز و دریای نیل.
فردوسی.
جز این تا بخاشاک ناچیز و پست
بیازد کسی ناسزاوار دست.
فردوسی.
صورتم را که صفر ناچیز است
با الف هم حساب دیدستند.
خاقانی.
گفتم چه بود گیاه ناچیز
تا درصف گل نشیند او نیز.
سعدی.
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم.
سعدی.
|| ناکس. فرومایه. پست:
نبد زندگانیش جز هفت ماه
تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه.
فردوسی.
هر آنکس که ناچیز بد چیز گشت
وز اندازه ٔ کهتری برگذشت.
فردوسی.
ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست
خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست .
عبید زاکانی.
|| نیست و نابود. (ناظم الاطباء). لاشیٔ. عدم. هیچ:
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانائی آمد پدید.
فردوسی.
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید بنیز.
فردوسی.
توانی ز ناچیز چیز آفرید
هم از تو شود چیزها ناپدید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت
پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا.
ناصرخسرو.
او زبده ٔ جلال و چو تقدیر ذوالجلال
ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد.
خاقانی.
این نقش که نگاشت و از ناچیز بچیز آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۱).
در اندیشه ٔ من چنان شد درست
که ناچیز بود آفرینش نخست.
نظامی.
|| بیهوده. کار بیهوده و بی نتیجه و بی فایده. (ناظم الاطباء). باطل. غار. اُهلول. هَمرَجَه. (از منتهی الارب). لغو. بیهوده. لهو. عبث: وهمان فروگرفت از مال به کار بردن و بر ناچیز و ببازی و نشاط مشغول بودن. (تاریخ سیستان). || بسیار کم. بسیار قلیل. نهایت اندک. مزجاه. بغایت ناچیز. بسیار اندک.
– ناچیزهمت؛ اندک همت. بی همت. دون همت. پست همت:
کنون پنداری ای ناچیزهمت
که خواهد کردنت روزی فراموش.
سعدی.
|| خراب شده. ویران شده.(ناظم الاطباء).
You might also like

Leave A Reply

Your email address will not be published.