در بارهٔ مطابقت پان تِه آ با خنه ثئیتی پری اوستا و سوسن رامشگر برزونامه
About the correspondence of Panthea with the Avestan fairy Khna thaiti and the musician Susan of the Barzunamah
نام پان ته آ ظاهر یونانی دارد. ولی نظر به نام هخامنشی پانداته (شخص محافظ) این نام می تواند به معنی نگهبان پوشیده و مرموز و جادویی باشد.
در کوروشنامه گزنفون منظور از کوروش در این رابطه، بیشتر کوروش نیای کوروش (طوس نوذری) سردار و خواهرزاده و داماد کیاخسار (هوخشتره) است.
پان ته آ زن آبرادات (مخلوق برتر) پادشاه شوش است، کوروش این زن زیبا و نقاب پوش را به آراسپ (رسا دارندهٔ اسب، اوگبارو) می سپارد تا او را به آبرادات که در مأموریت جنگی باختر بوده نگهداری کند ولی او در مقابل جاذبه پان ته آ مغلوب شد. سرانجام آبرادات در یکی از مأموریتهای جنگی کشته میشود و پان ته آ از شدت ناراحتی این واقعه بر روی جسد شوهر خود خودکشی می نماید. بنا به کتسیاس یک آترادات (آبرادات) نامی از سرداران کوروش در نبرد با مادها کشته شد.
در اوستا آمده که کرساسپ (آترادات، آبرادات، رستم) به خنه ثئیتی پری (پری زیباروی پوشیده و جادویی) پیوسته بود. توضیح بیشتری در مورد آن داده نشده است. ولی در اسطورهٔ برزونامه سوسن رامشگر (رامشگر زیبا و درخشان و بسیار دوست داشتنی) یادآور او است. گرچه مسیر اسطوره آن عوض شده است:
به هر روی خنه ثئیتی پری در اوستا که به گرشاسب پیوسته بود، مطابق سوسن رامشگر (رامشگر بسیار دوست داشتنی) به نظر می رسد که در برزو نامه با هنر جادویی از سوی تورانیان به جنگ رستم (گرشاسب اوستا) و پهلوانان همراه وی آمده بود:
प्रिय adj. priya loved
सुसङ्ग adj. susan[g]a very much adhered to or liked.
مطابق اوستا، فرگرد اول وندیداد بند ۱۰، هفتمین جای و شهر که من اهورامزدا بیافریدم وَئِکَرته (سرزمین بادخیز، سیستان) است که آنجا خارپشت (جانور مقدس سیستانیان) لانه دارد. آنگاه اهریمن پرمرگ برای آن آفت خنه ثئیتی پری را فراز آفرید که به گرشاسب (رستم) پیوسته بود.
سوسن رامشگر ساقی مخصوص افراسیاب (بر گرفته از هفته نامۀ خبری سلام، تورونتو)
در ملحقات در حکایت سوم سرگذشت برزو پسر سهراب: فرستادن افراسیاب سوسن رامشگر را برای گرفتن رستم و گُردان ایران به افسون، چنین امده است:
سوسن از افراسیاب خواست که وسایل بزم از خوردنی و پوشیدنی، از خیمه و خرگاه از هر جهت، برای او فراهم سازد و مقدار زیادی شراب و داروی بیهوشی به او دهد و اسباب کامل رزم را به پیلسم سپارد. افراسیاب تمام وسایل را فراهم ساخت. سوسن و پیلسم و عده ای خدم وحشم روانه راه سیستان شدند.
رستم به خاطر ورود برزو به جمع آنها و خوشدلی او و مادرش بزمی شاهانه ترتیب داد و تمام دلاوران را از پایتخت دعوت نمود و در خانه جدش سام بزم را برپا کرد. همه به میگساری و شادی سرگرم بودند. در این مجلس سور و بزم که سرها از باده ناب گرم شده بود میان گودرز و طوس مجادله لفظی و گفتگو در گرفت. طوس که باد نخوت همیشه در دماغ داشت و آیه منفی می خواند چون دید همه از گودرز پشتیبانی می کنند با خشم از مجلس بزم بیرون آمد. سوار بر اسب گردیده به طرف بیابان تاخت. پس از چندی که از بازگشت طوس خبری نشد به فرمان تهمتن گودرز از جای برخاست و دنبال طوس بیرون رفت. چون از بازگشت طوس و گودرز خبری نشد گیو اجازه خواست و گفت طوس ناآرام و مست است و گودرز هم پیر شده ممکن است بین آنها نزاع درگیرد من می روم هر دو را باز گردانم. رستم اجازه داد. مدتی گذشت و از برگشت گیو هم خبری نشد. گستهم برادر طوس از رستم اجازه گرفت و بیرون رفت. به دنبال او بیژن فرزند گیو از مجلس بزم خارج شد، باز هم مدتی گذشت و از هیچ یک از پهلوانان خبری نرسید. رستم نگران شد و فرامرز را فرمود که عقب آنها برود و فرمان داد که هر یک از پهلوانان از آمدن سرپیچی کردند آنها را تنبیه کند. فرامرز از مجلس بیرون شد. اکنون شش تن از بهترین دلاوران ایران از بزم رستم خارج شده بودند. از آن طرف سوسن افسونگر با پیلسم و خدم در سر دو راهی سیستان و استخر خیمه و خرگاه زرنگار برپا کردند و به انتظار نشستند. سوسن خیمه را در نهایت ظرافت آراست و شراب و غذا و مرغ بریان آماده ساخت. این مکان کنار آب روان و چشمه ساران و زیر درختی سرفراز از افرا قرار داشت.
طوس مست و خراب سوار بر اسب بی هدف می تاخت که گوری (گورخر) پیدا شد. طوس سر در عقب گور نهاد. در تاریکی پای اسب به گودالی فرو رفت و سوار از اسب بر زمین افتاد. همان طور بر روی زمین از مستی به خواب رفت. چون بیدار شد آفتاب عالم تاب جهان را به نور خود منور کرده بود. طوس از جای برخاست و از وضع خود بر روی زمین وحشت کرد. خوشبختانه اسب طوس همه جا به چرا مشغول بود. طوس اسب را گرفته، سوار شده و به سوی شبستان روی نهاد. همان طور که می تاخت از دور آتشی دید. به طرف آتش روان گشت. چون نزدیک شد خیمه ای زیبا و خسروانه دید. با بانگ بلند گفت این خیمه از کیست و نام صاحب آن چیست؟ سوسن که خود را آراسته بود از خیمه بیرون آمد و با ناز و چرب زبانی طوس را به درون خیمه کشاند گفت زمانی درنگ فرما تا داستان خود را برایت بیان کنم. چون طوس داخل شد سوسن با عشوه گفت: من رامشگری از تورانم. از ترس افراسیاب به ایران فرار کردم. طوس از سوسن جام شراب خواست. سوسن بی درنگ برخاست و جام می خنک به دست طوس داد. چون طوس سرگرم شد خود را معرفی کرد.
بدو گفت طوس دلاور منم
ز پشت جهاندار نوذر منم
طوس باز شراب خواست. سوسن این بار شراب را با داروی بیهوشی آمیخت. طوس لاجرعه سر کشید و همانطور که نشسته بود به خواب رفت. سوسن پیلسم را که پنهان شده بود آواز داد. او از نهانگاه بیرون آمد و طوس را در بند کشید. گودرز تمام شب دنبال طوس گشت و او را نیافت. پس از چندی راه پیمودن به خیمه سوسن رسید. او هم خود را معرفی می کند و با خوردن شراب بی هوش شده گرفتار می شود:
منم پور کشواد گودرز راد
جوانمرد چون من ز مادر نزاد
گیو و گستهم هم مانند طوس و گودرز گرفتار شدنـد. پیلسـم گـوش و دهان پهلوانان را می بست که مبادا پس از به هوش آمدن بانگ و فریادی کنند. اما بیژن چون به خیمه سوسن رسید و از داستان دروغ سوسن آگاه شد گفته او را باور نکرد و مراقب رفتار و کردار سوسن بود.
دید که سوسن در شراب داروی بیهوشی ریخت. بیژن سوسن را وادار کرد که جام شراب را بنوشد. سوسن ابا کرد. بیژن خنجر آبگون بیرون کشید و می خواست او را بکشد که سوسن از ترس فریادی کشید و پیلسم خود را به آن جا رساند و نزاع بین دو پهلوان در گرفت.
پیلسم از عقب کمند بر بیژن انداخت و او را اسیر کرد ولی فراموش نمود که دهان او را ببندد.
در این گیرودار فرامرز در رسید و سوسن خواست او را فریب دهد. بیژن بانگ درآورد و فرامرز را آگاه ساخت. ناچار پیلسم از کمین گاه خارج شد و به نزاع با فرامرز پرداخت.
از این سوی زال پدر رستم به مجلس بزم درآمد. جای پهلوانان را خالی دید. از رستم جریان را پرسید. رستم شرح حال بازگفت. زال رستم را سرزنش می کند که چرا فرامرز را فرستادی او تنها پسر بعد از توست که نسل تو از او باقی خواهد ماند و خود بدون گفتگو به عقب فرامرز بیرون می آید.
وقتی به خیمه سوسن می رسد که فرامرز و پیلسم نزاع را آغاز کرده بودند. خود را به فرامرز رسانده می گوید بهتر است تو خود را به رستم رسانی و او را آگاه سازی تا آمدن رستم من با پیلسم سرگرم نبرد خواهم بود. فرامرز ناچار قبول می کند و به شتاب خود را به رستم می رساند. زال و پیلسم هر یک دیگری را به تمسخر گرفته بودند و زال با مهارت خارق العاده که هر پهلوانی را متحیر می ساخت حملات پیلسم را دفع می کرد. فرامرز خود را به جهان پهلوان رستم رسانده جریان را برای پدر شرح می دهد. رستم به او پرخاش می کند که چرا پدرم زال را تنها گذاردی و با برزو خود را به کمک زال می رساند. زال با دیدن رستم شادمان شده و کنار می رود و نبردی شدید بین پیلسم و رستم در می گیرد. در ضمن نبرد رستم به فرامرز دستور می دهد که به شبستان رفته لشگـر را بیـاورد و زال هم برزو را مامور می کند که بر روی آن تل قرار گیرد و مراقب لشگر افراسیاب باشد. در بین دو نبرد فرامرز با لشگر می رسد. از طرف دیگر افراسیاب خبردار شده با لشگری گران به یاری پیلسم می آید که زال گرد لشگر را از دور می بیند و می گوید چرا برزو خبر نمی دهد. خود بدان تل می آید و برزو را در خواب می بیند تازیانه بر کف پای او زده او را بیدار می نماید و می گوید این بیابان جای خواب ناز نیست. برزو از جای می جهد و سوار بر اسب خود را به صف سپاه توران می زند و در این هنگام رستم بر پیلسم غالب گشته او را بر زمین می زند و با خنجر سر از بدن او جدا می کند. لشگر افراسیاب شکست خورده می گریزند.