معنی مُلا و آخوند
به نظر می رسد آخوند و مُلا از سنسکریت زبانان بودایی ختنی است و با سغدیان و ترکان و مغولان به ایران آمده اند: در سمت ختن حرف «آ» نشانۀ کثرت و سروری و خوند (هوند) به معنی مرد حکیم بوده است[در آمدی به زبان ختنی، مهشید میر فخرایی]. علی اکبر مظاهری واژۀ آخوند را در جلد اول کتاب جادۀ ابریشم در زبان مغولی به معنی پیر دیر گرفته است که نشانگر منشأ دینی ختنی آن است.
واژۀ آخوند را می توان در سنسکریت به صورت آهو[ن]ته به معنی نیایشگر و دعا کننده گرفت:
अहुत m. ahu[n]ta prayer, invoked
[A]khvanta: singer, evocative
مُلا نیز به سنسکریت به معنی مرجع است و در فرهنگ بودایی مصطلح بوده است:
मूल n. mUla source
मूल n. mUla root
मूल n. mUla origin
मूल n. mUla base
मूल adj. mUla original
مولانا به معنی مرجع اخلاق و رفتار و مرجع سرور و مولوی به معنی مرجع بوده است:
नय m. naya ethics [law]
नय m. naya behaviour
नय m. naya principle
नाय m. nAya leader
व -va (-vi) possession
مطابق اسلام کوئیست نت، “مولانا: این واژه، یک ترکیب اضافی است (یعنی به صورت مضاف و مضاف الیه است). این اصطلاح را بیشتر برای افراد فاضل و بزرگمرتبه به کار میبرند. رتبه مولانا، از مولوی بالاتر است: لغت نامه دهخدا. ابن بطوطه میگوید: در کاروان ما یک حاجی هندی بود. به این دلیل که او قرآن را حفظ بود و نوشتن را به خوبی میدانست، به او مولانا میگفتند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و واژۀ «مولوی»، در بخشهای شرقی ایران و نیز کشورهای شرق ایران، مورد استفاده قرار میگیرد. این اصطلاح، برای کسانی که در علوم دینی، به درجات بالا رسیدهاند، استفاده میشود: گفته شده که در دار العلوم دیوبند هند این طور رتبهبندی انجام شده: ۱- مولوی عالم، تقریباً معادل لیسانس. ۲- مولوی فاضل، معادل فوق لیسانس. ۳- مولوی کامل، معادل دکترا.”
اگر واژۀ مُلّا بر گرفته از مولای عربی بود در میان اعراب هم مصطلح می بود و سابقه اش به پیش از مغولان می رسید که چنین نیست. ایرانیان و همسایگان در گفتن مولا مشکل نداشته اند که مولایم و مولا علی را تصحیف کرده و مُلّایم و مُلّا علی تلفظ نمایند. آلترناتیو شرقی را که صورت و معنی نزدیکتر دارد، ندیده اند.
بر این اساس به نظر می رسد مغولان و ترکان به خواجه نصیرالدین حاضر جواب، ملانصیرالدین می گفته اند: ملانصیرالدین (ملانصرالدین) عالم معروف شوخ طبعی بوده است که پیرایه های فکاهی بر او بسته اند. الاغ معروفش هم در اساس هولاکو (به معنی مغولی منسوب به اسب) بوده است. نام هلاکو را در طنز با هلاغ (اُلاغ) جایگزین نموده اند. چون در زبان کُردی هول- [اکو] به کرۀ الاغ و اسب گفته شده است.
واژه های مولا و مولوی و ملّا در قرآن به کار نرفته اند، واژۀ ولی که با اینها ربط داده شده است در قاموس قرآن تبیان چنین توضیح داده است:
وَلْى
(بروزن فلس) نزدیک و قرب. چنانکه در صحاح و مصباح و قاموس گفته است گویند: «تَباعَدْنا بَعْدَوَلْىٍ» پس از نزدیکى دور شدیم. راغب مىگوید: وَلاء توالى آن است که دوچیز چنان باشند که میانشان چیزدیگرى نباشد و بطور استعاره به نزدیکى وَلاء و تَوالى گویند خواه در مکان باشد یا صداقت یا نصرت یا اعتقاد. * [توبه:۱۲۳]. اى اهل ایمان با کفاریکه در دیار به شما نزدیک اند بجنگید. ظهور آیه آن است که مسلمانان باید اول به جهاد کفار نزدیک بشتابند بعد به جهاد کفار دیگر بروند و آن در صورت عملى بودن سبب گسترش و عالمگیر بودن اسلام است. تَوْلِیَه: اگر با «عن» باشد به معنى اعراض و اگر با «الى» باشد به معنى روکردن و اگر با دو حرف مذکور متعدى به مفعول ثانى باشد به معنى برگرداندن و متوجه کردن آید. و در صورت تعدى به دو مفعول به معنى سرپرست کردن و غیره آید اینک شواهدى از آیات : [لقمان:۷]. چون آیات ما بر او خوانده شود از آنها بحالت تکبر اعراض کند گویى که آنها را نشنیده است، تقدیرش «وَلَّى عَنْها» است [احقاف:۲۹]. چون خواندن قرآن تمام شد رو کردند و برگشتند به سوى قوم خویش براى انذار. [بقره:۱۴۲]. سفیهان از مردم گویند چه چیز آنها را از قبله شان که در آن بودند برگردانید. [فتح:۲۲]. آن تقدیر «لَوَلَّوااِلَیْکُمْالْاَدْبارَ» است یعنى اگر کفار با شما مىجنگیدند حتما به شما پشت مىکردند و مى گریختند. * [انعام:۱۲۹]. و همینطور بعضى از ظالمان را در اثر اعمالشان به بعض دیگر ولى امر و سرپرست قرار مى دهیم. *** تَوَ ّلى: از باب تفعل به معنى اعراض و دوست اخذ کردن و سرپرست آیدمثل [آل عمران:۸۲]. هرکه پس از اخذ میثاق، از قبول حق اعراض کند آنها فاسقانند. [حج:۴]. بر شیطان حتمى است هر که او را دوست بدارد اضلالش مىکند. [مائده:۵۱]. هر که از شما آنها را دوست اخذ کند از آنهاست. * [محمّد:۲۳]. ظاهرا تولى در آیه به معنى اعراض است یعنى آیا امید است از شما در صورت اعراض از امر خدا و امر جهاد، اینکه در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید. یعنى در صورت اعراض از جهادو ماندن در شهر جز این نخواهیدکرد. به قولى مراد از آن حکومت و سرپرستى است یعنى شاید شما اگر به حکومت رسیدید… در آیه [بقره:۲۰۵]. ظاهرا مراد حکومت و سرپرستى است و احتمال دارد که به معنى اعراض باشد. * [نساء:۱۱۵]. یعنى: هر که بعد از روشن شدن هدایت با رسول خدا مخالفت کند و از غیر طریق مؤمنین پیروى نماید تا از حق اعراض مىکند به اعراض وادارش مىکنیم و او را به جهنم وارد مىنماییم، آن بدجایگاهى است ظاهرا آیه در مضمون [توبه:۱۲۷]. است. ولى: سرپرست و اداره کننده امر. و نیز به معنى دوست و یارى کننده و غیره آید. طبرسى در ذیل [بقره:۲۵۷]. فرموده: ولّى از «ولى»است به معنى نزدیکى بدون فاصله و او کسى است که به تدبیر امور ازدیگرى احق و سزاوارتر است. به رئیس قوم والى گویند که به تدبیر و امر ونهى امور نزدیک و مباشر است. به آقا مولى گویند که به امر بنده سرپرستى و مباشرت مىکند به بنده مولى گویند که با اطاعت مباشر امر مولى است و از آن است ولى یتیم که مباشر مال یتیم و اداره اوست. در مصباح از ابن فارس نقل کرده: هر که کار کسى را اداره کند ولى آن کار است. [بقره:۲۵۷]. خدا یار کسانى است که ایمان آوردهاند، آنها را از تاریکیها به سوى نور ایمان خارج مىکند. [بقره:۱۰۷]. شما را جز خدا سرپرست ویارى نیست. از نصیر روشن مىشود که «وَلِىّ» به معنى متولى امر است [بقره:۲۸۲]. یا اگر نمىتواند مطلب را املال کند و توضیح دهد ولى او املاء نماید. جمع ولى اولیاء است به معانى فوق که گفته شد [انفال:۷۲]. آنانکه در نزد خود جا دارند و یارى کردند آنها بعضى اولیاء بعضى اند [آل عمران:۲۸]. مؤمنان کافران را در جاى برادران مؤمن خود دوست و یار نگیرند. *** * [مائده:۵۵]. یعنى سرپرست و مدیر شما فقط خدا و رسول و آنانندکه نماز مىخوانند و درحال رکوع زکوه مىدهند قید «وَهُمْ راکِعُونَ» «اَلذَّینَ یُقیمُونَ…» را مقید کرده است یعنى هر نمازگزار و زکوه بده ولى شما نیست بلکه نمازگزارانیکه زکوه را در حال رکوع مىدهند. از طرف دیگر باید آیه راجع به یک قضیه واقع شده باشد وگرنه هر کس مىتواند در حال رکوع احسانى بکند و بگوید ولى مسلمین هستم. وانگهى باید مراد از «وَلِیُّکُمْ» مدیر امور و سرپرست باشد وگرنه همه نمازخوانان و زکوه دهندگان یار و دوست مسلمانان اند و احتیاج به قید «وَهُمْ راکِعُونَ» ندارد. از اینجا است که اهل انصاف از خود آیه خواهند دانست که آن عموم نیست بلکه حکایت از یک واقعه خصوصى دارد و لفظ «اِنَّما» ولایت غیرخدا و رسول «وَالّذینَ…» را نفى مىکند زیرا «اِنَّما» نص در تخصیص است. در مجمع البیان نقل فرموده: روزى عبدالله بن عباس در کنار زمزم نشسته و به لفظ «قالَ رَسُولُ اللهِ «صلى الله علیه واله» به مردم حدیث مىخواند. مردى که روى خود را پوشیده بود در آنجا حاضر شد هر چه ابن عباس مىگفت «قالَ رَسُولُ اللهِ» مىگفت آن مرد نیز مىگفت. ابن عباس گفت: تو را به خدا تو کیستى؟ مرد صورت خویش را باز کرد و گفت: مردم هر که مرا شناخته هیچ و گرنه خودم را معرفى مىکنم، من جندب بن جناده بدرى ابوذرغفارى هستم، با این دو گوشم از رسول خدا شنیدم وگرنه کر شوند و با این دو چشم دیدم و گرنه کور باشند مىفرمود:«عَلِىٌ قائِدُ الْبَرَرَهِ وَ قاتِلُ الْکَفَرَهِ وَمَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ وَ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ». بدانید روزى با رسول خدا«صلى الله علیه واله» نماز ظهر خواندم سائلى در مسجد چیزى خواست به او چیزى ندادند، دست به آسمان برداشت که خدایا گواه باش من در مسجد رسول خدا اظهار حاجت کردم کسى چیزى به من نداد، على «علیه السلام» آنوقت در رکوع نماز بود با انگشت کوچک دست راست که به ان انگشتر مىکرد به سائل اشاره نمود، سائل آن را از انگشت على «علیه السلام» گرفت، رسول خدا «صلى الله علیه وآله» در نماز این عمل را میدید، چون از نماز فارغ شد سر به آسمان کرد و گفت:« رَبِ اشْرَحْ لى صَدْرى وَ یَسِرْ لى أَمْرى… وَ اجْعَلْ لى وَزیراً مِنْ أَهْلى هارُونَ أَخى أُشْدَدْ بِهِ أَزْرى وَ أَشْرِکهُ فى اَمْرى» در جوابش قرآن ناطق نازل فرمودى که:«سَنَشُدٌ عَضُدَکَ بِأَخیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً فَلایَصِلُونَ اِلَیْکُما» خدایا منهم برگزیده و پیامبر تو محمد، سینه مرا فراخ گردان. کارم راآسان کن. براى من وزیرى و یارى از اهل من معین کن على برادرم را، با او مرا تقویت فرما. ابوذر گوید: بخدا قسم رسول خدا«صلى الله علیه واله» سخن خویش را تمام نکرد تا جبرئیل نازل شد و گفت: اى محمد بخوان. فرمود چه بخوانم؟ گفت بخوان: «اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا…» سپس طبرسى فرموده: این خبر را ثعلبى با این سند به عینه نقل کرده و ابوبکر رازى در کتاب احکام القرآن نه نقل مغربى و رمانى و طبرسى روایت کردهاند: این آیه در حق على «علیه السلام» نازل شد آنگاه که در حال رکوع انگشتر خویش را به سائل بخشید. مجاهد و سدى نیز چنین گفتهاند و آن ازامام باقر و امام صادق علیهماالسلام و جمیع علماء اهل بیت علیهماالسلام نقل شده است. نگارنده گوید: علامه امینى رحمه الله در جلد دوم الغدیر ص ۵۳-۵۲ آن را از تفسیر ثعلبى، تفسیرطبرى، اسباب النزول واحدى، تفسیرفخر رازى، تفسیرخازن، تفسیرنیشابورى، فصول المهمه ابن صباغ، صواعق ابن حجر، نورالابصار شبلنجى و ده دوازده کتاب دیگر که همه از کتب مشهور اهل سنت اند نقل کرده است طالبان تفصیل به آنجا رجوع کنند و در المراجعات مراجعه چهلم مرحوم شرف الدین عاملى آن را بطور تفصیل از منابع اصیل نقل کرده و عبدالمجید سلیم رئیس الازهر در مقابل آن اسناد خاضع شده است. اطلاق جمع بر مفرد اگر گویند: در اینصورت چرا لفظ «وَالَّذینَ آمَنُوا…» به لفظ جمع آمده لازم بود «وَالَّذى آمَنَ وَ أَقامَ الصَّلوهَ وَ آتَى الزَّکوهَ وَ هُوَ راکِعٌ» آید که مفرد و منطبق بر امام «علیه السلام» باشد؟ گوییم: طبرسى در مجمع فرموده: این آیه از واضحترین دلائل بر صحت امامت بلافصل على «علیه السلام» است وچون ثابت شود که لفظ «وَلِیُّکُم» افاده مىکند کسى را که مدیر امور و واجب الاطاعه است و ثابت شود که مراد از اَلَّذین آمَنُوا على «علیه السلام»است، نص بر امامت آن حضرت ثابت مى شود. رجوع به لغت ثابت مىکند که ولى به معنى سرپرست و مدیرامور است لفظ «اِنَّما» در مفید اختصاص است ولذا نمىشود ولى را به معنى دوستى در دین و محبت حمل کرد زیرا آن در باره همه مومنان است چنانکه فرموده: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» و از طرف دیگر عامه وخاصه نقل کردهاند که آیه در باره على «علیه السلام» نازل شد آنگاه که خاتم خویش را در رکوع صدقه داد. تا فرموده کسى نمىتواند بگوید لفظ «اَلَّذینَ آمَنُوا» جمع است وبر مفرد اطلاق نمىشود زیرا اهل لغت گاهى از مفرد براى تعظیم و تفخیم به لفظ جمع تعبیر مىآورند واین در کلامشان مشهورتر از آن است که احتیاج به استدلال داشته باشد. زمخشرى در کشاف پس از تصدیق به اینکه آیه در باره على «علیه السلام» نازل شده، گوید اَلَّذین آمَنُوا به لفظ جمع آمده با آنکه مراد یکفرد است تا اینکه مردم به این کار ترغیب شوند و به ثوابى مانند ثواب آن برسند و تا روشن شود که باید عادت مومنان بر کسب نیکوکارى تا آن حد باشد که کار نیک را تاتمام شدن نماز به تأخیر نیاندازند. در المراجعات: مراجعه چهل و دوم درجواب این اشکال فرموده: عرب به جهتى از مفرد به لفظ جمع تعبیر مىآورد شاهد آن قول خداوند است در سوره [آل عمران:۱۷۳]. مراد از «اَلنّاسُ» در «قالَ لَهُمُ النَّاسُ» به اجماع مفسران و محدثان و اهل تاریخ نعیم بن مسعود اشجعى است که ابوسفیان ده شتر بوى داد تا مسلمانان را از مشرکان بترساند و متزلزل کند و کردو گفت:« اِنَ النَّاسَ قَدْجَنَعُوالَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ» اهل مکه بر علیه شما لشکریان جمع کردهاند بترسید، در نتیجه بسیارى از مسلمانان ترسیدند و به جنگ بیرون نشدند و رسول خدا «صلى الله علیه واله» فقط با هفتادنفر خارج شدند. در اطلاق لفظ ناس بر مفرد نکته شریفى است زیرا مدح آن هفتادنفر در صورتى کاملتر است که لفظ ناس آید از آنکه گفته شود یکنفر خبرداد یعنى از خبر دادن چندین نفر هم از ایمان و پیروى پیغمبر برنمى گردند. ایضا آیه [مائده:۱۱]. مراد از «قَوْم» یک نفر بود بنام غورث و به قولى عمربن جحاش از یهود بنى نضیر که شمشیر کشید و خواست رسول خدا«صلى الله علیه واله» را بزند خداوند او را منع کرد حکایتش را محدثان ،مفسران و اهل تاریخ نقل کردهاند، ابن هشام در جزء ۳ سیره خود در غزوه ذات الرقاع آن را آورده است. خدا لفظ جمع را در آیه بر مفرد اطلاق فرموده به جهت تعظیم نعمتش بر مسلمانان در سلامت و زنده ماندن پیامبرشان «صلى الله علیه واله» از شر دشمن. و در آیه مباهله لفظ ابناء و نساء و انفس با آنکه حقیقت در عموم اند بر حسنین و فاطمه و على علیهم السلام اطلاق گردیده چنانکه همه گفتهاند و این اطلاق براى تعظیم آنهاست. شرف الدین رحمه الله پس از نقل آیات، قول طبرسى و زمخشرى را که در بالا نقل کردیم نقل فرموده و در پایان وجه دیگرى گفته که خلاصهاش این است: اگر آیه به لفظ مفرد مىآمد دیگر مجالى نمىماند که دشمنان على و بنى هاشم و منافقان و اهل حسد فکر مردم را آشفته کنند و بدین جهت خطرى بر اسلام متوجهمى شد یعنى یا آیه را از قرآن حذف مىکردند و یا رسول خدا را در این باره متهم مىنمودند که نعوذبالله با خواهش نفس خود سخن گفته و آن لطمهاى بر اصل دین مىشد (از نگارنده). ولى آیه به لفظ جمع آمده به آنکه مفرد مراد بود سپس نصوص پى درپى آمدند و ولایت آنحضرت آفتابى گردید. *** مولى: سرپرست. مالک عبد. صدیق. غلام. [انفال:۴۰]. بدانید خدا تدبیر کننده امور شماست بهتر مدیر و بهتر یار است. [نحل:۷۶]. یکى از آن دو لال مادر زاد است، به چیزى قادر نیست و بر آقاى خود بار و سنگینى است. * [دخان:۴۱]. روزیکه دوستى از دوستى چیزى را کفایت نمىکند. وجه اطلاق مولى بر این معانى در لفظ «ولى» از مجمع نقل گردید که بر انسان نزدیک و اولى اند و مباشرت امر مىکنند به چند آیه توجه کنید: * [حدید:۱۵]. مولى شاید در اینجا به معنى دوست و رفیق باشدمانند «اَصْحابُ النَّار» که به معنى یاران آتش است با ملاحظه این آیه روشن مىشود که بدکاران رفیق آتش و آتش رفیق آنهاست و آیه چنانکه گفتهاند براى تهکم است، شاید مولى به معنى متولى امر باشد یعنى کارگردان و مدبر امر شما آتش است. و شاید به معنى اولى (سزاوارتر) باشد که از معانى مولى است و از تفسیر قمى نقل شده است. * [مریم:۵]. در مجمع فرموده: عموزاده را مولى گویند که در نسب به انسان نزدیک است مراد از موالى در آیه عموها و عموزادهها اند چنانکه از حضرت باقر«علیه السلام» منقول است: یعنى من از عموها و عموزادهها پس از خودم مىترسم و زنم نازا است بمن فرزندى عنایت فرما. * [نساء:۳۳]. در مجمع فرموده از جمله معانى مولى ورثه است که اولى واحق است به میراث میت (ظاهرا آن در اثر نزدیکى است) یعنى براى هر آنچه پدران و مادران و خویشان ترک کردهاند وارثانى قرار دادهایم. آیه ربطى به عصبه ندارد چنانکه در «ورث – ارث» گذشت و آن خلاصه آیات ارث مىباشد. در مجمع ذیل آیه فوق و آیه «وَاِنى خِفْتُ الْمَوالِىَ» تصریح کرده که اولى (سزاوارتر) یکى از معانى مولى است ممکن است موالى در آیه بدان معنى باشد یعنى براى ترکه پدران و مادران واقرباء سزاوارترها قرار دادهایم که از دیگران در بردن ارث سزاوارترند. *** اولى: نزدیکتر. سزاوارتر. [آل عمران:۶۸]. نزدیکترین مردم به ابراهیم آنانند که از وى پیروى کردند و این پیامبر و پیروان اوست. [احزاب:۶]. به حکم این آیه پیغمبر«صلى الله علیه واله» نسبت به مومنان از نفس خودشان نزدیکتر و سزاوارتر است وزنان او و مادران مؤمنین اند، محترم اند و نکاحشان بعد از پیامبر بر مومنان حرام مىباشد. پس مقام پیغمبر و اهمیت وجود پیغمبر بر مسلمانان از نفس خویش بالاتر است و اگر در کارى از کارها اعم از خیر یاشر امر دائر باشد میان پیغمبر و نفس مومن، پیغمبر ارجح و بالاتر است. آیه مطلق است و اولویت آن حضرت را از هر جهت مىرساند. [احزاب:۶]. گویند با این آیه ارث بردن غیر اولى الارحام که در اوائل هجرت بود نسخ شده است یعنى اقربا بعضى به بعضى در ارث بردن از مومنان و مهاجران سزاوارترند. *** وَلایه: (به فتح اول) [کهف:۴۴]. ولایه را در آیه با کسر و فتح واو خواندهاند، راغب گوید: ولایت به کسر واو به معنى نصرت و به فتح واو به معنى تولى امر است و به قولى هردو یکى و حقیقتش تولى امر است قاموس نیز در اول هر دو را یکى گرفته است در صحاح از ابن سکیت نقل کرده ولایت به کسر واو به معنى تسلط و به فتح و کسر واو به معنى نصرت و یارى است. نگارنده گوید: ظاهر آن است که هر دو به معنى قرابت است چنانکه در اقرب الموارد گفته و مطابق با معناى اولى است و مراد از آن در آیه تسلط و تدبیر است. آیه بعد از آیاتى آمده که راجع به مباحثه، یک مشرک و مؤمن است که بالاخره امید مشرک مبدل به یأس شده و محصولیکه در مقابل خدا به آن دل بسته بود از بین مىرود و تسلط خدا و اینکه همه چیز با تدبیر خدا است روشن مىشود یعنى: آنجا تسلط و تدبیر حق براى خداست او بهتر است از حیث ثواب و عاقبت نه آنچه مشرک به آن امیدوار بود. * [انفال:۷۲]. این آیه ولایت و قرابت و آثار آن را که میان مهاجران و انصار بود از کسانیکه ایمان آورده و هجرت نکرده بودند نفى مىکند مگر ولایت نصرت را در ذیل آیه فرموده «وَاِنِ اسْتَنْصَرُو کُمْ فِى الّدینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ» پس مراد از ولایت ،ولایت ارث و ولایت امان دادن و غیره است.