شرح مائوری درباره نخستین زن، به روشن شدن جنبه دیگری از جامعه پولینزیایی درباره اندیشه مانا و تاپو، کمک میکند. ایزد تانه، بنابر توصیه مادرش پاپا، موجود مادینهای با نام هینه ـ آهو ـ اونه را از زمین خلق کرد و او را به همسری برگزید. نخستین فرزند آنان به نام تیکیـ توهوآ بود، که تمامی پرندگان از آن تبارند. فرزند بعدی آنان، دختری با نام تیکی ـ کاپاکاپا بود. از وی به خوبی مراقبت به عمل آمد و هنگامی که بزرگ شد نام هینه ـ آ ـ تائوئیرا به وی اعطا گردید. تانه، وی را به همسری برگزید و از آنان، دختری با نام هینه ـ تیتامائوری، به دنیا آمد.
سپس روزی، هینه ـ آ ـ تائوئیرا، از تانه پرسید پدرم کیست؟ وی خندید. دختر دوباره پرسید، و تانه، به شرمگاه نرینه خود اشاره کرد. سپس وی دریافت که شوهرش، پدرش بوده است. اندوهگین و شرمسار از این زنای با محارم، به تاریکی جهان فرودین گریخت و در آنجا، او را به نام هینه ـ نویی ـ ته ـ پو، یعنی «بزرگ بانوی شب» میشناسند. به هنگام عزیمت ندا سر داد و گفت «بمان تانه تا فرزندانمان را به جهان روشنی بکشانی، من به جهان فرودین میروم تا آنان را در تاریکی، جمع کنم.» فرزندان آنان، انسان بودند و، هینه ـ نویی ـ ته ـ پو، ایزد ـ بانوی بزرگ مرگ به شمار میرود.
مانا، نیروی تأثیرگذار فرد بود و به مرتبه وی در جامعه، ارتباط داشت. مانای غایی از آن خدایان بود. با آن که موفقیت عملی در تثبیت مانای شخص واجد اهمیت بود، بیشتر کیفیتی انتزاعی داشت که در نیاز به محافظت نهفته بود. تاپو (تابو) مجموعهای از قوانینی است که همجواری امر پاکیزه و مؤثر، با امر قبیح و موهن را محدود میسازد. گاه تابو در شرایطی همچون زایمان بر زنان مائوری دلالت دارد ولی در اصل، تاپو با نیروهای ناب مذکر جهان مرتبط بوده است. زنان یکی از منابع اصلی «اشتراک» بودند که میتوانستند تاپو را بزدایند. این امر میتوانست از سویی، برای نیروهای مذکر خطرناک ولی از سویی، به طور آیینی سودمند باشد. مرگ، انتقال نهایی قدرت است، و در اسطوره، بانوی بزرگ شب را میبینیم که نقش او، کشیدن انسان به سوی مرگ است. مرتبه، منزلت اجتماعی و نیروهای حیاتی مثبت، اساساً برای مردان و متعلق به آنان بود. زنان تا حدی، عنصر ناپاک و منبع تأثیرات منفی بر این نیرو محسوب میشدند. در جهانی با نیرومداری مردانه، زنان از یک سو، اصل و منشأ بشر، و از سوی دیگر، مرگ او محسوب میشدند.
در برخی اساطیر پولینزیایی، انسان، همچون ماه باید دوباره، به جهان باز میآمد، اما یکی از خدایان خلاف آن را اراده کرد. در میکرونزی واقع در جزایر کارولینا، رویداد مشابهی به وقوع میپیوندد و اولوفات، پیشنهاد لوک را، مبنی بر تولد دوباره انسان رد میکند. در سایر نقاط میکرونزی جاودانگی در پی بداقبالی و فراموشکاری مردود شمرده میشود. در پالائوس، پرندهای بدخواه عامل ریختن و هدر رفتن آب حیات میشود. در کارولینای غربی، فرزندان سهلانگار، فراموش میکنند که جسد مادرشان را به موقع از خاک بیرون بیاورند و به این ترتیب، ادامه حیات، ناممکن میشود.
منبع:ریچارد کاوندیش،اسطوره شناسی:دایرهالمعارف مصوّر اساطیر و ادیان مشهور جهان، ترجمهی رقیّه بهزادی، تهران،نشر علم،چاپ اوّل،۱۳۸۷