یک زمانی در اسمان
لوح اول
زمانی که اسمان بهشت هنوز نامگذاری نشده بود
و زمین زیر ان هنوز نامی نداشت
آپسو* که انها را خلق کرده بود
و بینظمی ، تیامات* که مادر انها بود
ابهای انها با هم مخلوط شدند
و هیچ خشکی یا باتلاقی بر روی زمین دیده نمیشد
و زمانی که هیچکدام از خدایان به عالم وجود فراخوانده نشده بودند
هنوز هیچ نامی نداشتند و هیچ سرنوشتی برایشان مقرر نشده بود
در ان زمان خدایان در قلب بهشت ساخته شدند
لامو و لاحامو به عالم وجود فراخوانده شدند
روزهای زیادی گذشت
سپس انسار و کیسار خلق شدند
بعد از زمان زیادی
انو* خدای اسمان پسر انسار
نودیمود خدای تولد و زایش
ابوندینگ خدای خرد که بسیار نیرومند بود
و هیچکس حریف او نبود
اما تیامات و اپسو هنوز سردرگم بودند
هنوز طوفانی و اشفته بودند
هنوز از اپسو مقدار زیادی کم نشده بود
و تیامات هنوز میخروشید
تیامات : خدای دریاها و اقیانوسها
اپسو : خدای اقیانوس زیر زمین خدای رودخانه ها چشمه ها و چاهها
آنو : خدای اسمان
راه انها شر بود
سپس آپسو بزرگترین خدایان
نزد مامو وزیرش گریه کرد و گفت :
آه مامو که روح من از تو شادمان است
بیا به سوی تیامات برویم
انها نزد تیامات رفتند و نقشه ی برکناری خدایان فرزندانشان را کشیدند
آپسو تیامات را که میدرخشید مخاطب قرار داد و گفت :
من روزها نمیتوانم استراحت کنم ، شبها نمیتوانم در ارامش باشم*
تیامات خشمگین شد و این را گریه میکرد :
*چون ارواح شرور بودند نمیتوانستند در ارامش باشند
او نفرینی نثار اپسو کرد و این را گفت :
ما باید چکار کنیم ؟
اجازه بده انها روزها سخت کار کنند و شبها ما دوباره در ارامش خواهیم بود
مامو با آپسو مشورت کرد و گفت :
دین انها خیلی خشن است بگذار دینشان را عوض کنیم روزها میتوانیم استراحت کنیم
و شبها در کنار یکدیگر در ارامش خواهیم بود
آپسو حرفهایش را شنید و چهره اش برافروخته شد
زیرا مامو طرحی اهریمنی را علیه خدایان فرزندانش ریخته بود
او ترسید زانوهایش به لرزه افتادند زانوهایش را زیر پاهایش گذاشت
زیرا وجودهای بزرگتر با طرحی شرورانه میخواستند دنیای انها را تغییر دهند
سپس ئه آ او که همه چیز را میدانست غرغر کرد :
حدود سی خط ناخوانا است
….او گفت
…..او فتح کرد
….او گریست و در مصیبت ایستاد
و….
انها در کنار هم و همراه با تیامات بسیار قدرتمند بودند
انها با هم متحد شدند و طرف تیامات را گرفتند
انها بسیار عصبانی بودند انها شرارت را روز و شب تدبیر میکردند
یک نبرد را ترتیب دادند از بخار آب و امواج
انها به نیروهای خود پیوستند و جنگ را شروع کردند
تیامات سلاحهای جدیدی را اختراع کرد
او مارهای بالدار (مارکتاب مقدس) را در اب تخمریزی کرد
با دندانهای تیز و نیشهای بیرحم
به جای خون در بدنشان پر از سم بود
جانوران هولناک افعی شکل که لباس وحشت پوشیده بودند
هر کس انها را میدید وحشت بر او غلبه میکرد
او افعی ها و اژدهایان را خلق کرد و همینطور هیولا لاحمو را
و طوفان و امواج خروشان و مردان عقرب شکل را
امواج طوفانی و مردان نیمه ماهی و قوچها را
انها بدون ترس از جنگ سلاحهای بیرحمانه ای را بکار میبردند
فرمانده انها فرد بسیار بزرگی بود
هیچکس نمیتوانست در برابر انها مقاومت کند
بعد از این کار او الف ها را خلق کرد
از میان خدایان انها که فرزندان او بودند
پسرش کینگو(kingu) را برگزید تا فرماندهی سپاه را به او بدهد
برای دادن علامت شروع نبرد و برای پیشبرد حمله
به او اعتماد کرد و خودش در جامه ی گرانبهایش نشست و گفت :
من طلسم را ادا کردم شما میتوانید در شورای خدایان به فرماندهی برسید
در قلمرو خدایان تو را از میان همه برمیگزینم تو میتوانی همسر من باشی
باشد که نام انها را که انوناکی است با شکوه گردانی
سپس لوح های سرنوشت را به او داد و گفت
کلام تو نباید بیفایده باشد فرمان تو باید در همه جا مقرر باشد
اکنون کینگو قدرت و مقام آنو و همسری تیامات را بدست میگرفت
بگذار دهانت خدای اتش را خاموش کند
در نبرد به او نشان بده که شکوهمند هستی
لوح دوم
تیامات مصنوعات دست خود را بسیار قدرتمند میدید
مصنوعات اهریمنی که برای مقابله با فرزندانش خدایان ساخته بود
او همه ی این کارهای اهریمنی را برای انتقام قتل اپسو انجام میداد
نیروهایش را جمع اوری کرد و انها را با اسرار ئه آ مجهز کرد
او همهمه جنگ را میشنید و غم و اندوه بر او غلبه کرد
سوگوار شد و خشمش اندکی فروکش کرد
بسیاری از خدایان با خود گفتند مادر ما بر ما خشم گرفته است
با امواج خروشان و نیروههای خشمگینش
بسیاری از خدایان به او پیوستند
روز و شب با خشم بسیار کارها را تدبیر میکردند
انها برای جنگی اماده میشدند از بخار آب و امواج
انسار فرمانده خدایان به یکی از پسرانش گفت بهتر است
با تیامات صحبت کنی شاید بتوانی او را آرام کنی
اوبسیار قدرتمند است و کسی نمیتواند بر او غلبه کند
اما قلب مهربانی دارد و ممکن است دلش نرم شود
فرزندش به نزد تیامات رفت اما نتوانست غرغر های او را تحمل کند
و به نزد پدرش باز گشت و گفت :
او کیست که شما را به جنگ فرا میخواند
او یک زن است که مسلح شده است شاد و خرسند باش
گردن تیامات باید به زیر پاهای سربازان ما دربیاید
ای پدرم که همه چیز را میدانی
سرنوشت ما این است که تیامات را شکست دهیم
هرچند زبان من کارساز نباشد
لوح سوم
انسار دهان خود را باز کرد و به اوگاگا وزیر خود گفت
اوگاگا وزیر من که روح من از تو خوشنود است
تو را به نزد لاحمو و لاحامو خواهم فرستاد
اینجا سه سطر نا خوانا است
….تو باید بروی
….تو باید همراه خود ببری
….اجازه بده خدایان ، همه ی انها
برای یک جشن اماده شو در میهمانی اجازه بده انها بنشینند
اجازه بده نان بخورند اجازه بده شرابها را مخلوط کنند
مردوک خدای اتش ممکن است سرنوشت را اعلام کند
هرچه که به تو میگویم نزد او تکرار کن
انسار پدرم مرا فرستاده است
او مقصود قلب خود را به من گفته است
بگو تیامات مادر ما از ما احساس نفرت میکند
با تمام نیروهائی که از خشم و غضب سرشار هستند
تمام خدایان به او ملحق شدند
تمام انهایی که او خلق کرده است طرف او را گرفته اند
همه را با هم متحد کرده است و در کنار تیامات بسیار قدرتمندند
انها بسیار خشمگین هستند و شرارت را شب و روز تدبیر میکنند
انها برای جنگ اماده میشوند با بخار اب و امواج
اموحبور او که همه چیز را شکل میدهد
علاوه بر ان سلاحهای شکست نا پذیر مثل مارهای بالدار
که او تخمریزی کرده است
با دندانهای تیز و نیشهای بیرحم
جانورانی خشمگین که لباس وحشت پوشیده اند
انها را با شکوه و جلال و قامت بلندی پوشانده است
هرکس بر انها غلبه کند ترس سراسر وجودش را میگیرد
بدن انها پیچ و تاب میخورد و هیچکس نمیتواند در برابر حمله انها مقاومت کند
او افعی ها اژدها ها و هیولای عظیم لاحامو را
و طوفانها و امواج بیکران را و مردان عقرب شکل
مردان ماهی شکل و قوچها
انها سلاحهائی بیرحم هستند که از جنگیدن نمیترسند
بعد از این او الف ها ((elf را خلق کرد
او از میان خدایان کینگو (kingu) را برگزید و به قدرت رساند
برای اینکه پشت سر سپاهیان قرار بگیرد و انها را فرماندهی کند
برای اینکه برای شروع نبرد علامت بدهد
برای اینکه جنگ را کنترل و نظارت کند
به او اعتماد کرد و خودش در جامه ای گرانبها نشست و گفت :
من طلسم را ادا کردم در مجمع خدایان
من تو را به قدرت میرسانم
باشد که نام خدایان را که انوناکی است شکوهمند گردانی
بعد تو میتوانی مقام انو و همسری من را بدست بیاوری
او لوحهای سرنوشت را به او داد و گفت :
فرمانهای تو نباید بیفایده باشد و کلام تو باید پابرجا باشد
اکنون کینگو قدرت انو را بدست میاورد
بر سرنوشت خدایان حکم میکرد
سعی میکرد که با کلامش مردوک خدای اتش را فرونشاند
بگذار او قدرت تو را در نبرد درک نماید
من یکبار انو را فرستادم
اما او نتوانست مردوک را شکست دهد
پسرم به شورای خدایان ک مردوک ان را ریاست میکند
بگو اگر میخواهد تیامات را شکست دهد
مقام و سرنوشت مردوک را برتر قرار بدهند
او راه خود را گرفت و به شورای خدایان رفت
او تعظیم کرد و زمین را بوسید
او با فروتنی ایستاد و گفت :
انسار پسر شما مرا فرستاده است
مادر ما تیامات بر ما خشم گرفته است
نیمی از خدایان به او پیوسته اند
انها برای نبردی با بخار اب و امواج اماده میشوند
انها برای جنگ اماده میشوند
برای مبارزه با تیامات مردوک را برگزینید
سرنوشت او را برتر قرار بدهید
ممکن است کلام من هیچ تغییری بوجود نیاورد
و هیچ فایده ای نداشته باشد
اینگونه میتوانیم با دشمن قدرتمند خود مبارزه کنیم
تمامی خدایان نژاد ایگیگی (خدایان قدیمی تر)
به تلخی ناله کردند و گفتند :
چه چیزی باید تغییر کند تیامات قابل پیش بینی نیست
او فقط سربازان را جمع اوری میکند و به پیش میرود
همه ی خدایان بزرگ میتوانند سرنوشت را تعیین کنند
انها یکدیگر را در مجمع بوسیدند
وبرای جشن اماده شدند
انها نان و شراب کنجد خوردند
یک نوشیدنی شیرین که انها را گیج میکرد
انها بسیار سبک شد بودند روحشان در اسایش بود
سپس مردوک انتقام گیرنده انها سرنوشت انها را اعلام کرد
لوح چهارم
خدایان برای او اتاقی اربابی اماده کردند
به جای پدرانش به عنوان شاهزاده در این اتاق قرار گرفت
مردوک تو یکی از مهمترین خدایان بزرگ هستی
سرنوشت تو بینظیر است کلام آنو است
ای مردوک تو برترین در میان خدایان بزرگ هستی
سرنوشت تو بینظیر است کلام آنو است
از این به بعد فرمان تو بیفایده نخواهد بود
کلام تو میتواند افراد را بزرگ یا کوچک کند
سخن تو باید مقرر باشد فرمان تو باید مقاومت ناپذیر باشد
هیچکدام از خدایان از حدود خود تخطی نمیکنند
با آرزوی فراوانی در معابد خدایان
باید در قربانگاهها مقرر باشد حتی وقتی خالی از قربانیست
اه ای مردوک تو انتقام گیرنده ما هستی
ما حاکمیت بر تمامی جهان خود را به تو میدهیم
با شکوه بر سریر پادشاهی بنشین
سلاح تو هرگز قدرتش را از دست نخواهد داد
و دشمنانت را در هم خواهد کوبید
اگر خدایان شورش کردند زندگی را از انها بگیر
انگاه مردوک شروع به سخن گفتن کرد :
سر نوشت من ای خدایان بزرگ این است
که انچه شما خلق کرده اید نابود کنم
من جامه ای گرانبها دارم که
هر وقت که فرمان بدهم جامه ناپدید میشود
و هروقت دوباره فرمان بدهم جامه دوباره پدیدار میشود
انگاه که خدایان سخنان او را شنیدند
او را تجلیل کردند و او را پادشاه اعلام کردند
به او عصای سلطنتی ، حلقه و تحت پادشاهی را دادند
به او یک سلاح شکست ناپذیر دادند که دشمن را غرق میکند
برو و جان تیامات را بگیر
بگذار باد خونش را به مکانهای مقدس ببرد
و خدایان پدرانش سرنوشت او را تعیین کردند
او را به سوی کامیابی و پیروزی رهنمون کردند
او کمانش را اماده کرد سلاح مورد علاقه اش را
او یک نیزه را درون آن گذاشت و پرتاب کرد
یک گرز را در دست راستش گرفت و به ان چنگ زد
کمان و ترکش را در کنارش قرار داد
یک اذرخش در پیشاپیش او بود
همراه با شراره های آتش
او توری ساخت تا بتواند تیامات را محصور کند
چهار باد را از چهار جهت با هم هماهنگ کرد تا او نتواند بگریزد
باد جنوبی ، باد شمالی ، باد شرقی و باد غربی
سپس ارباب رعد و برق سلاح قدرتمند خود را بلند کرد
او سوار ارابه ای شد که توفان و باد وحشتناکی بوجود میاورد
او چهار اسب را به آن متصل کرد
ویرانگر ، وحشی ، منکوب کننده و سریع
از دهانهایشان کف میجوشید
در جنگ بسیار عظیم بودند
او لباسی ترسناک پوشیده بود
با تاجی از فتح و غلبه که بر سرش گذاشته بود
به مرور اپدیت میشود