بندیجیدوران شورایی سلطنتی در هارلخ ویلز تشکیل داد. برادرانش یعنی ماناویدان، نیسین و اونیسین در آن شورا حضور داشتند. هنگامی که ماتولوخ، شاه ایرلند، برای خواستگاری برانون خواهر بندیجیدوران، با ۱۳ کشتی آمده بود، بندیجیدوران، جلسه مشاورهای تشکیل داد و سپس با این ازدواج موافقت نمود، ولی اونی سین مشکلساز، اسبان شاه ایرلند را یافت و آنها را معلول ساخت، زیرا بندیجیدوران، بدون کسب رضایت وی، اجازه ازدواج خواهرشان را صادر کرده بود. شاه ایرلند از این پیشامد بسیار خشمگین شد و سعی کرد که بازگردد، اما بندیجیدوران خشم او را، با اهدای اسبان و طلا و نقره فرونشاند. علاوه بر اینها، برای دوباره زنده ساختن جنگجویان خود به صورتی گنگ و ناشنوا، یک دیگ بزرگ جادویی، اهدا کرد.
ماتولوخ، همسر خود را به ایرلند برد و از وی صاحب پسری به نام گور شد. ایرلندیها جهت گرفتن انتقام، به سبب بیاحترامی که به شاه آنان در ویلز شده بود، برانون را در آشپزخانه به کار گماشتند و برای آن که این خبر به ویلز نرسد، عبور و مرور از ایرلند به ویلز را ممنوع ساختند، اما برانون این خبر را توسط یک کبوتر نامهبر، برای برادر خود فرستاد. ویلزیها نیروی نظامی خود را فراخواندند و به ایرلند تاختند. بندیجیدوران به خاطر حجم بزرگ بدن خود، میتوانست به سهولت از میان کشتیها در دریا عبور کند، ایرلندیها تا پشت شانون عقب نشستند و پل را منهدم ساختند، اما ویلزیها از روی بدن بندیجیدوران عبور نمودند و با دشمن به مذاکره پرداختند.
سپس، ایرلندیها به افتخار بندیجیدوران خانهای برپا کردند ولی وی هرگز در آن خانه جا نگرفت. ایرلندیها مردانی را در کیسه پنهان ساختند و به ستونهای صدگانه خانه آویختند. اما اونیسین، این خیانت را دریافت و سریهای همه مردانی را که در کیسه پنهان شده بودند، خرد کرد و دور شد. سپس دو سپاه به مذاکره نشستند و سلطنت ایرلند به گورن اعطا گردید و در این زمان، اونیسین، گورن را در آتش افکند و جنگ آغاز شد.
ایرلندیها آتش زیر دیگ بزرگ تولد مجدد را روشن کردند و مردان کشته شده خود را در آن افکندند، تا آنان را دوباره، زنده سازند. اونیسین با مشاهده این امر، خود را در میان اجساد پنهان نمود و وقتی داخل دیگ گذاشته شد، آنقدر خود را کشید و بزرگ کرد که دیگ ترکید. ویلزیها به قیمتی بسیار سنگین، پیروز شدند، زیرا تنها هفت مرد و برانون زنده ماندند.
بندیجیدوران، زخم مرگباری برداشت و دستور داد که سرش را از تن جدا سازند و آن را به کوه سفید در لندن ببرند و آن را، در حالی که صورتش به طرف فرانسه باشد، به خاک بسپارند. برانون به هنگام بازگشت، در حالی که رو به سوی ایرلند داشت، جان داد.
هفت تن بازمانده، به مدت هفت سال در هارلخ جشن برپا کردند و هشتاد سال در پمبروک، در بیخبری سعادتمندانهای زیستند. اما وقتی که هیلین، پسر گوین در را به سوی کرونوال گشود، آنان خویشاوندان و فلاکتهای خود را به خاطر آوردند، خسته از سرخوشیها به لندن رفتند و سر بندیجیدوران را دفن نمودند.
در ایرلند، پنج زن باردار که در غاری گذاشته شده بودند، پنج فرزند پسر به دنیا آوردند که هنگام بلوغ، با مادران خویش درآمیختند و سپس جدا شدند و به فرمانروایی سرزمین پرداختند. این افسانه، منشأ پنج منطقه ایرلند است.
با آن که از یک سو، داستان ویلزی را میتوان با حکایت ایرلندی قابل قیاس دانست، از سوی دیگر، این داستان با مدارکی از سرزمین سلتها، و نیز آثار نویسندگان کلاسیک، قابل قیاس است، با وجود آن که مدارک، به شکلی خراب و ناکامل، برجای ماندهاند، به طوری که نمیتوان صورتی، با نتیجهای قاطع از اسطورهشناسی سلتها، به دست داد. به هر حال، تفسیری قابل پذیرش جهانی، از روی اینگونه اسطورههای متمایز و داستانهای عامیانه و تاریخی دروغن که به هم بافته شدهاند، وجود ندارد.
منبع:ریچارد کاوندیش،اسطوره شناسی:دایرهالمعارف مصوّر اساطیر و ادیان مشهور جهان، ترجمهی رقیّه بهزادی، تهران،نشر علم،چاپ اوّل،۱۳۸۷
من میخواستم در مورد اسطوره هلین یه تحقیق ارائه بدم اما متاسفانه هیچ شناختی ندارم. لطفا میشه کمکم کنین؟ اینم ایمیل بنده
barah_man@yahoo.com