تانا الهه ماه
داستان زیر که مشخص شد در اصل در افسانه های فلورانسی ریشه دارد ، توسط من از مردم محلی جمع اوری شده است . بطور کامل به کتاب مقدس جادوگران مربوط نمیشود ولی نمیتوانستم ان را از کتاب حذف کنم چون موضوعی مشابه است که در ان دیانا به عنوان الهه ی قمری پاکدامنی شناخته میشود که در ان به دیانا عنوان فانا داده شده است که همانطور که همکارم میگفت ممکن است تانا باشد که در داستان دیگری هم امده بود .
تانا یک دختر بسیار زیبا اما به دشت فقیر بود ، بسیار متواضع و بیغل و غش بود . او برای بدست اوردن یک زندگی ابرومندانه مزرعه به مزرعه به دنبال کار میرفت تا در اخرمزرعه ای را پیداکرد که یک همکار خشن بیشعور و زشت رو داشت که میخواست او رابه طرز خشنی بدست بیاورد ولی هر بار توسط تانا پس زده میشد.
اما یک شب هنگامی که از خانه ی دهقانی به سمت خانه ی خودش میرفت ، مردی که خود را در بوته ها پنهان کرده بود بر روی او پرید و گفت : «mia!”Non mi’ sfuggerai; sara »
یعنی : «شما باید مال من بشوید » هیچ کمکی این نزدیکی نیست . اما ماه کامل انها را از ان بالا از بهشت نگاه میکرد ، تانا با نا امیدی به روی زانوانش افتاد و این را گریه میکرد :من روی زمین هیچکس را ندارم تا از من دفاع کند ، تنها تو مرا در این تنگنا میبینی .بنابراین من به تو دعا میکنم ای ماه همانطور که درخشان هستی زیبا هم هستی شکوه و جلال خود را بر تمامی نوع بشر چشمک میزنی من دعا میکنم که ذهن را روشن کنید . ذهن این گردن کلفت فقیر را! او که تمایل دارد من را به بدترین شکلی بدست بیاورد . نور را در جسمش قالب بگیر تا اجازه دهد من در ارامش باشم و در همین نور من را به خانه ام بازگرداند .
در این هنگام سایه ای نورانی از uno ombra blanca ظاهر شد و گفت :برخیز و به خانه ات بازگرد شما شایسته ی لطف او هستید هیچکس نباید ترس شمارا بیشتر کند ای فقیرترین بر روی زمین شما باید یک الهه باشید الهه ماه از افسون ملکه ما.