آدونیس

نخستین داستان آدونیس را من از دو شاعر قرن سوم پیش از میلاد گرفته‌ام،یعنی از تئوکریتوس و بیون.این داستان خاص مکتب شعرای اسکندرانی است که از لطافت اندکی برخوردار است،امّا همیشه مایه ذوق ویژه ای در خود نهفته دارد.

از این مرگ و میر ها و رستاخیزها یا دوباره زنده شدنها به صورت گل،مشهورترین و آشناترین آنها مرگ آدونیس بود.هر سال دختران یونانی برای او سوگواری می کردند و هر سال که گل او،یعنی گل سرخ شقایق نعمانی،یا گل باد،دوباره شکوفا می شد جشن و پایکوبی برگزار می کردند.آفرودیت او را دوست می داشت.الهه عشق که با نیزه‌اش دل آدمیان و خدایان را به یکسان سوراخ می کرد و بذر عشق در دلهایشان می کاشت،سرنوشت چنین خواست که او نیز به درد ناشی از شکسته شدن دل گرفتار آید.

آن جوان را هنگامی که زاده شد و پا به این دنیا نهاد،دید و درست از همان هنگام به عشق وی گرفتار آمد و در نتیجه عزم جزم کرد که او را تصاحب کند.بنابراین آن الهه عشق او را برداشت و با خود برد و او را به دست پرسفونه سپرد تا از وی نگهداری و پرستاری کند.امّا پرسفونه خود دلداده آن پسر شد و او را به آفرودیت پس نداد،حتی آن زمان که الهه به زیر زمین رفت تا او را پس بگیرد.چون این دو الهه حاضر نشدند با هم کنار بیایند،زئوس ناگزیر پادرمیانی کرد و بین آن دو به داوری نشست.زئوس حکم کرد که آدونیس هر نیم سال را با یکی از آن دو الهه بگذراند،پاییز و زمستان را نزد ملکه مردگان،و بهار و تابستان را نزد الهه عشق زیبایی ،آفرودیت سپری کند.

در آن هنگام که نزد آفرودیت می زیست،آن الهه سخت می کوشید او را شاد و خوشنود نگاه دارد.این پسر دونده‌ای بادپا بود و اهل شکار و اغلب آفرودیت کالسکه‌اش را که یک قو آن را می کشید و با آن در زمین سیروسفر می کرد،ترک می کرد وخود را به هیئت یک زن شکارچی در می آورد و در جنگلهای انبوه او را تعقیب می کرد.امّا در یک روز غم‌انگیز الهه نتوانست سر در پی وی بگذارد و او را تعقیب کند،و در آن روز آن جوان گرازی وحشی را دنبال می کرد.وی با سگان شکاری‌اش گراز را در بن‌بست قرار داد و نیزه‌اش را به سوی گراز انداخت،ولی فقط او را زخمی کرد،به طوری که گراز وحشی که از درد دیوانه شده بود،بی آنکه به آن جوان مهلت بدهد خود را از مهلکه برهاند،به سویش حمله‌ور شد و دندان بزرگ خود را در بدن جوان فرو کرد.(در سرگذشت اریمانتوس پسر آپولو آمده است که چون وی آفرودیت را با آدونیس یافت،آفرودیت او را نابینا کرد و به همین سبب آپولو برای کینه جویی خود را به صورت گراز درآورد و آدونیس را کشت)آفرودیت سوار برکالسکه‌اش بر فراز زمین می رفت که صدای ناله آدونیس را شنید و شتابان به سویش آمد.آدونیس اندک‌اندک از پای در می آمد و می مرد و خونی تیره‌رنگ از زیر پوست بدن چون برف سپیدش بیرون می ریخت،و چشمهایش پیوسته تار و سنگین می شد.آفرودیت او را بوسید و نمی دانست که وقتی او را بوسید او مرده بود.این زخم ژرف بر بدن آدونیس زخمی ژرفتر بر بدن آفرودیت گذاشت.آفرودیت با وی سخن‌ها گفت،هرچند که می دانست او مرده است و نمی شنود:

تو می‌میری،ای عزیزترین

و آرزوهای من چون رؤیا نابود شدند

کمربند زرّین زیباییِ من نیز با تو رفت

اما خودم که الهه هستم باید زنده بمانم

و نتوانم به دنبال تو بیایم

کوهساران همه بانگ برداشتند و درختان بلوط پاسخ گفتند

وای،وای از مرگ آدونیس،او مرده است.

و اِکو نیز در پاسخ بانگ بر آورد،وای از مرگ آدونیس

و عشقها همه به حالش گریستند،حتی موزها

امّا آدونیس که در دنیای زیرین،در دنیای مردگان بود نمی توانست صدای آنان را بشنود،و حتی نمی توانست آن گل سرخ‌رنگی را ببیند که از محل ریزش خون او بر زمین سر بر‌آورده بود.

You might also like
2 Comments
  1. کوروش says

    زیبا بود . لطف کنید در مورد خدای مرگ تاناتوس هم اطلاعاتی برای ما بگذارید .
    با تشکر.

  2. sima says

    ba tashakor az zahamatetun.

Leave A Reply

Your email address will not be published.