در اسطورههای هندویی، ایزد ـ بانوان مختلفی ظاهر میشوند. پگاه، یک گفتار ـ الهه ودایی به نام واچ تجلی گفتار، یکی از الهههای اصلی برهمانایی؛ زمین ـ الهه، همسر ویشنوست؛ گنگ، ساتی و پارواتی همسران شیوا هستند. اما تنها الههای که دارای نیروی متعالی الهی نبوده و در رابطه با خدای نرینه نباشد، فقط در دوره میانه ظاهر میشود. در این زمان، او تلفیقی از ایزد ـ بانوان بیشمار بومی، و موضوع بسیاری از سنتهای روستایی و غالباً متضاد است.
اسطورههای کهنوش (کلاسیک) درباره تولد ایزد ـ بانو، غالباً در تضاد با اسطورههای آفرینش اصلی و با قطع عضو کیهانی در ارتباطاند. خدایان از گاومیش ـ دیوی که هیچ خدایی قادر به کشتن آن نبود، در رنج بودند، از کالبد خدایان موجی از نیرو بیرون جهید و به شکل ایزد ـ بانویی ظاهر شد که سر او از نیروی شیوا، بازوان او از ویشنو، پاهایش از برهما، کمر او را از ایندرا، چشمان او از آگنی شکل گرفت. وی بر شیری سوار بود. این ایزد ـ بانو، گاومیش ـ دیو را کشت، بدین صورت که اول او را اغوا نمود تا فریفتهاش گردد، سپس، گردن او را قطع نمود و بدین شکل، روان فناناپذیر گاو را از جسماش، که در آن زندانی شده بود، رها ساخت. بدین ترتیب، حمله آشکار وی در مقابل الهه، و حمله متقابل ایزد ـ بانو در برابر او، به توسط عشق برانگیخته میشود.
پرستندگان ایزد ـ بانو، از وی به عنوان نیروی حیاتبخشی یاد میکنند که موجب آن میشود، تا خدایان وظایف خود را انجام دهند. به عنوان مثال، در گونههای دیگر اسطورههای کلاسیک، ویشنو به عنوان مرد ـ شیر، از ایزد ـ بانو میخواهد که به او کمک کند تا پدر پراهلادا را بکشد و از وی، برای نابود کردن شهرهای سهگانه یاری میطلبد. آسیبپذیری چرخه اسطورهها در اینگونه تغییر شکلها، مربوط به شیوا و همسرانش ساتی و پارواتی است. سرسپردگان ایزد ـ بانو، به ویژه پرستندگان تانتری او، مؤّخرهای به داستان قربانی داکشا میافزایند. بعد از آن که ساتی خود را کشت، شیوای سرگردان جسد او را در حالی که میرقصید و میگریست و به زمین آسیب میرساند، حمل میکرد، تا آن که ویشنو اندامهای جسد را قطعهقطعه کرد. در هر کجا که بخشی از بدن ساتی افتاد، ضریحی جهت ایزد ـ بانو ساختند و از همه مقدستر، معبدی بود که در آسام برپا شد، یعنی همان جایی که (یونی)، یعنی عضو جنسی او، افتاده بود. در بنگال این رقص مرگ، به شکلی معکوس ظاهر میشود، یعنی جایی که باور بر آن است که این ایزد ـ بانو، در شکل نازیبای خود به عنوان خونآشام کالی ظاهر میگردد و بر جسد شوهر خود، شیوا میرقصد. او با این عمل، شوهر خود یعنی شیوا (در سنسکریت شاوا نامیده میشود) را، زنده میسازد.
ویژگی هراسناک ایزد ـ بانو، با گونه سودمندی وی همسنگ است. در جنبه مادرانه خود به عنوان گائوری، به معنای «زرین»، مادر اسکاندا به شمار میرود. اسطوره، جنبه دوگانگی او را آشکارا توجیه میکند. شیوا که بدنش با خاکسترهای سفید پوشیده شده است، یک بار، همسر خود را به خاطر پوست تیره رنگش به سخره میگیرد، اما همسرش خشمگین و شرمنده میشود و به سبب تحمل ریاضت بسیار، پوست زرین به وی عطا میگردد. او به مانند مار، از پوست قبلی جدا شد و از غلاف پوست آن، الهه ظالم، یعنی کالی شکل گرفت. این اسطوره «جدا کردن» مادر، در اسطورهشناسی بعدی تکرار میگردد و داستان پاراشوراما و رنوکا را، همراه با حوادث مهمی، موجب میشود. بدینگونه که پاراشوراما، سر مادر خود را جدا کرد، در نتیجه آن کار، نعمت زنده کردن او را به دست آورد، وی سر مادر خود را به بدن زنی از طبقه پایین اجتماع چسباند و سر آن زن را، به جسد مادر خود متصل نمود و بنابراین، هر دو زن، به صورتی اختلاطی زنده شدند. این اسطوره به وضوح، همانند داستانهای بسیاری از الههها، التقاط عقاید مختلف تاریخی را نشان میدهد و گواهی بر ارتباط طبقات اجتماعی است، که ممکن است به صورت اصطلاحات نمادین عرضه گردد و در آن، تصویری از مادر دو وجهی، هم دوست داشتنی و هم نفرتانگیز، ارائه شود.
در بنگال، یعنی جایی که پرستش ایزد ـ بانو، به صورت چشمگیری تداول دارد، وی به خاطر شیوا ستایش میشود. در اینجا نقل است که شیوا نخست، با گنگ ازدواج کرد و سپس، دورگا را به عنوان همسر دوم برگزید. دورگا به خاطر شوهر خود خواریهای بسیاری را تحمل میکند. شیوا آن قدر، ماریجوآنا میکشد که گیج و مبهوت میشود و حتی از گدایی باز میماند و به ناچار، جواهرات دورگا را، جهت گذران زندگی روزمرّه میفروشد. دورگا، یک بار در سال به هنگام جشنواره پاییزی دورگاپوجا، به خانه والدین خود در کلکته باز میگردد و از شوهر خود نزد آنان شِکوِه میبرد، اما در پایان جشن او میبایستی به نزد شوی خود به هیمالایا بازگردد. وی شناور بر روی رود گنگ به خانه میرود و این امر، در شکل انسانگونه وی، منبع عظیمترین غمهای اوست.
در جنوب هند، پرستش ایزد ـ بانو به همراه پرستش هفت خواهر و کوچک ـ مادران انجام میگیرد. گاه آنان با پلیادهای آرام و پارسا که از اسکاندا نگهداری میکنند، مشخص میشوند، و زمانی، به صورت گروهی از عفریتهای زشت و وحشتناک تجسم مییابند که بیشتر آراماند و دور نگه داشته میشوند و در هنگامی که از ایشان درخواستی به عمل آید، مشخص میگردند. این شخصیتهای رازآمیز به صورتی گسترده و به دنبال هم، و به همراه ایزد ـ بانوان در معابد رسمی، پرستیده میشوند. سایر ایزد ـ بانوان، در سراسر هند مورد نیایشاند و غالباً، به عنوان ایزد ـ بانو، و به صورت یکی از مادران مسئول بیماری و بدبختی مشخص میگردند. جیشتا، «بزرگترین»، ایزد ـ بانوی، شرّ و بدبختی است و گفته میشود که در خانههای پرمشاجره به سر میبرد. شیتالا «آن سرد» تعبیری برای ایزد ـ بانوی آبله است. وی قرمز میپوشد و برخری سوار است. شکل دیگری از یک ایزد ـ بانو در بنگال با نام ماناشا وجود دارد که ایزد ـ بانوی مارهاست. شاشتی «ششمین»، ایزد ـ بانوی زنان مزدوج و حافظ زایمان، و در ششمین روز زایش مورد ستایش قرار میگیرد و باور بر آن بود ـ که بیشترین خطر برای نوزاد در روز ششم است. شاشتی، سوار بر یک حیوان خانگی یعنی گربه است که برعکس سگ، توسط زنان هندی محترم شمرده میشود.
منبع:ریچارد کاوندیش،اسطوره شناسی:دایرهالمعارف مصوّر اساطیر و ادیان مشهور جهان، ترجمهی رقیّه بهزادی، تهران،نشر علم،چاپ اوّل،۱۳۸۷
عالی بود سپاس…………………