پایان جهان(راگناروک)

اقوام اسکاندیناوی، اعتماد زیادی نسبت به تداوم اشیا، در رابطه با سایر موجودات انسانی دیگر هم‌زمان خود، یا قبل از خود، نداشتند. آن‌ها به فرایند کیهانی نه به عنوان پیشرفت ثابت و آرام، بلکه به صورت مبارزه‌ای مداوم میان نیروهای متخاصم می‌نگریستند یعنی آن نیروهایی که به نظم و آفرینش تعلق داشتند و در مقابل به نیروهایی که هرج و مرج آغازین از آن‌ها ناشی می‌شد، می‌اندیشیدند. جهان به توسط بشر قابل سکونت شد و در اطراف مرزهای زمین خوب و حاصل‌خیز، نیروهایی در کارند که این منطقه را پیوسته تهدید می‌کنند. بدین معنا که می‌توانند به زمین وارد شوند و کار و امید انسان را از میان ببرند.

آفرینش، همان فرایندی بود که به توسط نیروهای الهی، نظم را از دل بی‌نظمی بیرون کشید. پایان جهان، آن زمان فرا می‌رسد که دیگر، نیروهای نظم قادر به مقاومت در مقابل نیروهای بی‌نظمی و آشوب نباشند. بلایای طبیعی، همچون برف، یخ، فوران آتش‌فشان‌ها، سیل و زمین‌لرزه، نشان از آن دارند که انحلال پایانی چگونه رخ می‌دهد و خدایان به چه صورت، به عقب رانده می‌شوند.

پایان جهان با سه جنگ زمستانی اعلام می‌گردد و سپس، با سه زمستان سرد و بی‌رحم و وحشتناک، یک گرگ، خورشید را، و گرگ دیگر، ماه را می‌گیرند. ستارگان ناپدید می‌شوند و زمین لرزه‌های شدید و وحشتناک رخ می‌دهد. سپس فنریر، گرگ بسته در زنجیر، رها می‌گردد و فک بزرگ و وسیعش برای بلعیدن جهان، باز می‌شود. میدگاردمار بر آسمان و دریا سم می‌پاشد و همه هیولاها، یا دیوان جهان بی‌نظمی، جهت حمله آماده می‌شوند.

هیمدال، نگهبان آسگارد، در شیپور شاخی و عظیم خود می‌دمد و خدایان، سواره، برای جنگیدن بیرون می‌آیند. تور به سرعت، با میدگاردمار؛ فری با سورت، غول آتش؛ تیر با سگ شکاری عظیم گرم و هیمدال با لوکی درگیر می‌شوند. همه خدایان، دلیرانه و بیهوده، به نبرد می‌پردازند در حالی که درخت جهانی، از ترس به لرزه در می‌آید. خود اودین توسط فنریر بلعیده می‌شود و خدایان به قتل می‌رسند. سورت، آتش بر جهان پرتاب می‌کند و جهان در دریا فرو می‌رود.

تنها چیزی که بر جای می‌ماند آتش و دود است که از بهشت برمی‌خیزد و سرانجام اوقیانوس گرما و آتش را می‌بلعد. جهان از هستی باز نمی‌ایستد، اما به حالتی که از آغاز از آن آمده بود باز می‌گردد.

اما شاید این پایان جهان نباشد. بهشت هنوز برجاست و روزی جهانی تازه از دریا، به صورتی سبز و ملایم و سرشار از مزارع غله، برمی‌خیزد. پسران اودین و تور نجات می‌یابندو به بالدار زیبای بازآمده از سوی مردگان، می‌پیوندند. آنان، انهدام راگناروک را، فقط به عنوان رؤیایی بد به خاطر می‌آورند. دو موجود تازه انسانی یعنی لیف و لیفت راسیر، دوباره به جهان پا می‌گذارند، تا زندگی را پر از انسان سازند. مصیبت شاید نه نهایت، بلکه بدایت هستی جدید و شکوه‌مند بوده باشد.

آن‌چه که برای جهان رخ می‌دهد، درباره مردان و زنان نیز صدق می‌کند. هر کسی در چنگال نیروهای اسرارآمیز است و از آن، گریزی نیست. نزد همه اقوام ژرمنی، اعتقاد به سرنوشت که در اسطوره‌شناسی اسکاندیناویایی به صورت سه نورن (پری) تجلی یافت، وجود دارد و نورن‌ها دوشیزگانی بودند که در کنار یک چشمه مقدس، زیر یکی از ریشه‌های درخت کیهانی زندگی می‌کنند. آنان با نام‌های اوردی (گذشته)؛ وداندی (حال) و اسکولد (آینده)، نامیده می‌شوند. بعدها این سه پری، به صورت سه جادوگر در مکبث اثر شکسپیر ظاهر می‌گردند. آنان در اصل، از سرزمین غول‌ها آمده و از همان لحظه، حتی سرنوشت خدایان نیز مُهر و موم شده بود، یعنی هنگامی که نظم جهان به سوی پایان به پیش می‌رفت. هیچ‌کس نمی‌تواند با نیروی سرنوشت به خاطر امور خوشایند یا ناخوشایند آن به مبارزه برخیزد، اما می‌تواند در جستجوی نشانه‌ها یا علاماتی، برای آگاهی از امور اسرارآمیز باشد تا دریابد که چه سرنوشتی برای وی رقم خورده است.

به نظر می‌رسد که پایان جهان و محکومیت خدایان، تأییدی بر محدودیت جهان است و این نمی‌تواند فقط شامل میراها شود، بلکه به نیروهایی مربوط است که حتی خدایان در مقابل آن‌ها ناتوانند.

ریچارد کاوندیش،اسطوره شناسی:دایره‌المعارف مصوّر اساطیر و ادیان مشهور جهان، ترجمه‌ی رقیّه بهزادی، تهران،نشر علم،چاپ اوّل،۱۳۸۷

You might also like

Leave A Reply

Your email address will not be published.