ایرانیان شاخهای از اقوام هندواروپایی بودند که در هزارههای پیش از میلاد به فلات ایران در آمدند. با ورود آریاییها اساطیر و فرهنگ سنتی ایشان نیز وارد این سرزمین چندفرهنگی شد. پیشینه مشترک اساطیر هندوایرانی را که به پیش از مهاجرت ایشان مروط میشود در بازسازیهای کیش کهن آریایی شناسایی شدهاست. پس از ورود به ایران اساطیر هند و ایران که با سرزمینهای جدید با ویژگیهای طبیعی متفاوتی روبرو بودند از هم جدا شدند. این تفاوتها بعدها در عقاید باستانی هندیان و کیش کهن ایرانی نمایان میشود.
پیش از ورود اقوام آریایی به نجد ایران تیرهها و اقوام منفردی در این سرزمین میزیستند که عمدتا با همسایگان خارج از فلات خود خویشاوندی زبانی نژادی و حتی مذهبی نداشته و خود گاهی دارای همبستگیهایی بودند. این اقوام که به سرعت در جامعه آریایی مستحیل و همسان شدند شامل عیلامیان, لولوبیها، گوتیها، کاسیها و اورارتوها میشدند. این اقوام که نیمه جنوبی ایران و غرب و شامل غربی را در اختیار داشتن دارای اساطیری ویژه خود بودند. از اساطیر آنها اطلاع چندانی در دست نیست با اینحال اساطیر کاسیها تا اندازهای به اقوام هندوآریایی شباهتهایی بویژه در نامها دارد. اساطیر عیلامی که قومی منفرد و البته دارای قرابتهای زبانی با دراویدیها غیرآریایی هند، بودند با برخی اساطیر مندرج در ریگودا مشترک است. سنتها و عقاید این اقوام بدون شک در عقاید جامعه بعدیشان که تحت سیطره فرهنگی آریاییها بود تاثیر گذاشت. با ورود این مهاجران، اساطیر جدیدتری که اساطیر جامع ایران شناخته میشوند به این سرزمین وارد شد. محققان بر این باورند که هندوایرانیان به صورت قومی واحد میزیستند تا اینکه شاخهای به ایران و شاخهای به هند شدند. برای همین است که صورت کهن اساطیر ایرانی شباهت بسیاری با صورتهای کهن اساطیر هندی میدارد. اسطورهشناسان گاه با کمک اساطیر قوم خویشاوند صورت کهن یا باستانی اسطورهای خاص را بازسازی میکنند. اثر هندوی که بیشتر از آثار هندو به کار اسطورهشناسی ایرانی میآید کتاب ریگودا به زبان سنسکریت است. با جایگیر شدن ایرانیان و هندوان در سرزمینهای نو سیر تکاملی اسطورههای تا-حد-زیادی-مشترکِ ایشان تفاوت یافت. اساطیر ایران از اسطورههای اقوام بومی نجد ایران و اسطورههای میانرودانی تأثیری زیادی پذیرفت. محققان این تأثیرها را در جایجای اساطیر ایرانی نشان دادهاند.
منبع:دانشنامه ی فارسی ویکی پدیا
به جان گل سوگند
آنقدر در این باغچه قلب خواهم کاشت
که از انتهای از برگ
جنگلی از گندم بروید
خاک این باغچه باید به عطر شبنمها خو بگیرد
بس است چریدن
در زمین لم یزرع خاطرات پرت !!!
آفتاب هم به خلوص چشمان قلبهایم حسادت خواهد کرد
آنجا که صداقت
اساس زیستن گندمهای جوان من می شود ….