گوش فرا دهید از شما میپرسم ای پسران مقدس
بزرگ و کوچک ای پسران هیمدال*
تو ای والفادر* خمیده قامت ای که بخوبی با تو ارتباط دارم
داستانهای قدیمی را به یاد میاورم داستانهای مردانی که پیش از این بودند
هیمدال : خدای محافظت خدای محافظ اسمان
والفادر : ادین پدر همه پدر خدایان
هنوز هم بیاد میاورم غولهای قدیمی را
انها که در زمانهای دور پرورش یافته اند
نه ۹ جهان میشناسم با نه ۹ درخت
با ریشه هائی عمیق در دل زمین
در زمانهای قدیم جائی که یمیر* زندگی میکرد
نه دریا وجود داشت نه امواج سرد نه ماسه ای
زمین هنوز وجود نداشت بهشتی در اسمان نبود
یک شکاف عمیق وجود داشت و هیچ کجا چمنی نبود
یمیر : پدر غولهای یخی
در ان هنگام پسران بور* برخواستند
طاق اسمان را قالب زدند
زمین را مسطح کردند میدگارت عظیم را
درخشش خورشید از جنوب سنگهای زمین را گرم میکرد
سپس زمین سبز شد از رویش علفها
بور :غول یخی از اولین مخلوقات
خورشید همسایه ماه سمت راست او بود
او نمیدانست خانه اش در اسمان کجاست
ماه نمیدانست چه قدرت مجذوب کننده ای دارد
ستاره ها نمیدانستند قرارگاهشان در اسمان کجاست
سپس خدایان در صندلیهایشان در شورا نشستند
تمام نژادهای مقدس و شورا برگزار شد
به شب و ماه کمرنگ نامها داده شد
صبح زود ، ظهر هنگام ، بعد از ظهر و شب
وسیله ای برای حساب کردن سالها
خدایان نژاد اسیر در دشت ایدا ملاقات کردند
سقف عبادتگاهها و اتشدانها با چوب پوشانده شد
کوره ها ساخته شد چیزهای با ارزش گرانبها
سنگ معدن را ذوب کردند و سریر هایشان را ساختند
انبرها بکار گرفته شد و ابزارها ساخته شد
سپس در خانه هایشان در صلح زندگی کردند
بر روی میزها بازی کردند چیزی از طلا کم نداشتند
تا زمانی که سه دختر جنگجو امدند همه قدرتمند از جونتهایم
سپس تمامی قدرتمندان در صندلیهایشان در شوری نشستند
تمامی مقدسان و شورا برگزار شد
چه کسی باید برافراشد نژاد کوتوله ها را
از خون بریمیر * و پای بلین*
بریمیر و بلین : غولهای دریائی
اول مونتسوگنیر بود بلند قد ترین کوتوله
دورین دومین بود که شبیه مردان بود
از انها بسیاری از کوتوله ها درزمین پراکنده شدند
همانطور که دورین میگفت :
نای و نیدی نورتری و سوتری
اتریش و وستری، الثیف، دالین
نار و نین، نایپینگ، دین
بیفور، بوفور، بمبور، نوری
ان و انار ایی میودیوینتیر
وگگ و گندالف وینالف، تریین
تیک و تورین لیتر ثرور و ویتر
نور و نیراد ریگن و رادسیوید
و ……
سپس سه نفر بیرون امدند از خانه خدایان
قدرتمند و مهربان
دو نفر بدون سرنوشت
روح انها جذبه ای نداشت
احساساتی نداشتند
خونشان به جنب و جوش در نمیامد
و رنگ و روی خوبی نداشتند
روحشان تبدیل شد به ادین *
احساساتشان تبدیل شد به هوینیر*
خونشان تبدیل شد به لودور *
و رنگ و روی خوبی پیدا کردند
هوینیر و لودور از خدایان اسیر در خلقت انسان به ادین کمک میکنند
من ان خاکستر ایستاده را میبینم
ایگدراسیل * بلند قامت را
یک درخت عظیم را که با ابی روشن ابیاری میشود
سپس شبنمها از روی برگهای ان به دره ها سقوط میکنند
و زمینها سرسبز میشود از این فواره عظیم
سپس سه زن جنگجو امدند
بلند قد ترینشان اورد بود
دومین ورداندی سومین اسکالد
بر روی لوحه نقش کردند
قوانین وضع شدند و به فرزندان انسان
زمان زندگی و سرنوشت انها اعطا شد
چه چیزی از من میپرسی ؟
ادین من همه چیز را میدانم
تو هر روز چشم خود را شستشو میدادی
در چاه خالص میم
ایا اکنون درک میکنم ایا چیز دیگریست ؟
رئیس میزبانان به انها داد
انگشترها و گردنبند هائی را
گفتمان مفیدی کرند
و انها روح فرشته های الهی را دیدند
که بر جهان سیطره داشت
سپس والکریها * دیدند
پنج سوار مهاجم را
اماده حمله به مردم خدایان بودند
سپس اولین جنگ زمین اغاز شد
والکری ها مهاجمین را
سه بار سوزاندند و هربار مهاجمین زنده میشدند
والکری ها : زنان جنگجو ، فرشته ها
اکنون میتوانم ببینم
راگناروک اخرین نبرد خدایان را
برادر و برادر باید با یکدیگر بجگنند
و یکدیگر را بکشند
پسر عمو ها باید باهم بجنگند
خویشاوندی از بین میرود
زمین به لرزه درمیاید
غولهای بزرگ فرار میکنند
در جهان خشم بزرگی وجود دارد
زمانی که تبر ها برافراشته میشوند
شمشیر ها از نیام بیرون کشیده میشوند
سپرها به دو نیم تقسیم میشوند
زمان بادها زمان گرگها
زمانی که دنیا غرق میشود
درخت مرکزی اتش میگیرد
درخت مرکزی به لرزه درمیاید
مار بزرگ جوتون ازاد میشود
در خلیج پر هیاهو ی گارم
او تخته سنگهای غاری
که در ان زندانیست به دو نیم میکند
اب ها بالا میاید و مار بزرگ چنبره عظیمی میزند
عقابها اشک میریزند برای اجساد قربانیان مار
مانند کشتی در دریا حرکت میکند
و لوکی ان را هدایت میکند
به همراه گرگ عظیم فنریر که با مار برادر است
از سمت جنوب حمله میکنند
با شعله های سو سو زن
با شمشیرهای براق
تپه های سنگی در هم شکسته میشوند
غولها به سمت جهنم و بهشت حرکت میکنند
کوتوله ها در پشت دروازه های سنگی ناله سر میدهند
سپس دومین اندوه اتفاق میافتد
اودین میرود تا با گرگ مبارزه کند
با ان قاتل درخشان سپس اودین مغلوب میشود
و محبوب فریگ سقوط میکند
سپس ویکتور پسر اودین میرود
تا با گرگ مبارزه کند
او با نوک شمشیرش قلب هیولا را سوراخ میکند
و انتقام پدرش را میگیرد
انگاه پسر اودین مار جهانی را نابود می کند
مار دور پسر فلورگین چنبره زده است
مردم خانه های خود را ترک کرده اند
خورشید تاریک میشود
زمین در اقیانوسها غرق میشود
تمامی ستاره های روشن از بهشت سقوط میکنند
درخت پرورش دهنده اتش میگیرد
خدایان نژاد ازیر همیگر را ملاقات میکنند
جهان را دوباره برپا میکنند
میزهای طلائی برپا میشوند
و چمنها دوباره همه جا را میگیرند
درست مانند زمانی که خدایان حاکم بودند
و نژاد فجوینیر به انها کمک میکنند
بالدر و هودر در خانه ها ی شگفت انگیزی ساکن میشوند
و همینطور هانیر انها به خورشید که به طرز
شگفت انگیزی میدرخشید خیره شدند
و صلحی پایدار شد که باید تاابد باقی بماند
خیلی از افسانهها و اساطیر و حتی فولکلور و متونی شبیه اینها، در واقع نه نوشته دست انسان بلکه داستانی هست که خداوند به صورت وحی به انسانها (پیامبران) نازل میکند
کسی که این رو قبول کنه میتونه به قدرتهای بزرگی دست پیدا کنه