در ابتدا جهان مرداب بزرگی بود بنام نو*
و این محل سکونت پدر خدایان بود
نو گفت من در پائین هستم و رع* ظهر هنگام در اسمان است
خدای روشنائی در ابتدا مانند تخم مرغ درخشانی در اغوش ابهای نو قرار گرفت
انها اولین پدر و مادر بودند و از همنشینی همدیگر لذت میبردند
اکنون رع برتر و بزرگتر از نو بود
او پدر الهی و فرمانروای خدایان بود
اولین مخلوق انها و حاصل اولین عشق انها شو خدای بادها بود
سرش مانند شیر بود و به او میگفتند باران افشان چون خدای باران بود
در این زمان این دو خدای مخلوق در اسمان ظاهر شدند به نام صورت فلکی دوقلوها
بعد از ان خدای زمین سب و نو خدای ازدواج با هم ازدواج کردند
انها پدرومادر اوزیریس همسر ایسیس و ست همسر نفتیس بودند
سپس رع خدای خورشید شروع به سخن گفتن کرد
بهشت را خلق کرد و شو* بلند پرواز در طاق اسمان جای گرفت
سپس رع با توجه به میل خود به سرتا سر جهان نگاه کرد
هر انچه در اب زندگی میکرد و بر روی خشکی زندگی میکرد خلق کرد
سپس رع انسانها را خلق کرد و خودش هم به میان انها رفت و پادشاه انها بود
سپس ایسیس که همسر ازیریس بود و در زمین قدرتی همانند رع داشت
از کارهای بشر خسته شد
رع هر روز قدم میزد و خدایانی که همراه او بودند از حکمتهایش استفاده میکردند
یکروز که روی تختش نشسته بود و سخنرانی میکرد چند قطره از اب دهانش بر روی زمین چکید
ایسیس ان چند قطره بزاق را گرفت و با خاک زمین ترکیب کرد و یک مار زهر دار بوجود اورد
بزودی وقتی رع داشت در راه با همراههانش قدم میزد به مار برخورد
مار رع را گزید و درد و سوزشی ایجاد شد که فریاد رع به اسمان شد
سپس خدایانی که همراه او بودند گفتند تو را چه میشود
او همان طور که تمام بدنش میلرزید و دندانهایش به هم فشرده میشد
زیرا که سم در تمام بدنش پخش شده بود همانطور که طغیان نیل سرزمین مصر را ابیاری میکند
گفت فرزندان من را کنار من جمع کنید تا در باره انچه رخ داد و بسیار دردناک است توضیح دهم
من هم اکنون مصیبت و درد زیادی را تحمل میکنم
اما در درون قلبم چیزی را نمیتوانم ببینم
برای اینکه من خودم را با دست خودم زخمی نکردم
بنا بر این من قدرت کافی ندارم تا ببینم چه کسی این مصیبت و غم جانکاه را بر من وارد اورده است
او ادامه داد و گفت من خدای نیرومندی هستم فرزند خدائی نیرومند
پدرم دانشی را که مربوط به قدرتمند بودن است به من یاد داد
طوری که هیچ جادوگری غیر از من انرا نمیداند
دانستن آن علوم باعث میشود فردی بتواند کاری اهریمنی را علیه من انجام دهد
اینگونه که من میبینم از انجا که همه جهان را خلق کرده ام
این (زهر) که تمام بدن مرا میسوزاند و لبهایم را به رعشه میاندازد اب نیست
وصیت من این است که فرزندانم دور من جمع شوند
و کلماتی را که مربوط به خلقت جهان است یاد بگیرند
همه ی فرزندان رع به خواست او اورده شدند
ایسیس جادوگر در میان انها امد و همه به شدت ناراحت بودند
اما او کلمات قدرتمندی را ادا کرد
و زندگی را به رع که حیات از بدن او خارج میشد دوباره بخشید
او گفت تو را چه میشود ای پدر مقدسم
من طلسمی مواج دارم که توطئه های دشمنان را خنثی میکند
من مار را با درخشندگی شکوه شما منکوب میکنم
رع پاسخ داد یک چیز بدخیم مرا نیش زد
اتش نیست اما تمامی بدن مرا میسوزاند
اب نیست اما بدن من یخ کرده است و لب هایم به لرزه افتاده است
چشمانم نیز کم سو شده است وقطرات عرق از پیشانیم میریزد
اکنون تو باید اسم رمز خود را به من بگوئی
براستی من میتوانم با قدرت نام تو درد و ناراحتی را از بین ببرم
رع رنج و اندوه او را شنید و گفت :
من بهشت و زمین را خلق کردم من زمین را شکل دادم
و کوهستانها ساخته ی دست من است
من دریاها را ساختم و باعث شدم تا طغیان رود نیل تمامی مصر را سیراب کند
من پدر خدایان و الهه ها هستم
من به انها حیات بخشیدم
و به هر موجود زنده ای را که بر روی زمین راه میرود یا در اعماق دریاهاست
وقتی من چشمهایم را باز میکنم روشنائی روز است
و وقتی چشمانم را میبندم انبوه تاریکی است
نام مخفی من برای خدایان اشکار نیست
نام من در سپیده دم خپرا است در ظهر رع
و در شبانگاه توم
بنابرین پدر الهی صحبت کرد ولی سخن او شکوهمند و جادوئی بود
و تسکین دنده و ارامبخش نبود
سم هنوز بدنش را میسوزاند و هنوز اندامش میلرزید
به نظر میرسید او اماده مرگ است
ایسیس جادوگر سخنان او را شنیده بود
اما در دلش هیچ اندوهی نبود
او بیشتر از هرچیزی ارزو داشت
تا دانش رع را به اشتراک بگذارد
او نیاز داشت تا نام مقدس رع را
که در اغاز نو بر زبان اورد و از ان ابستن شد بداند
سپس ایسیس گفت پدر تو هنوز نام قدرت خود را به من نگفتی
اگر ان را بر من اشکار کنی قدرت ان را خواهم داشت تا تو را معالجه کنم
در این هنگام نور خورشید ناپدید شده بود
قایق خورشید خالی بود و تاریکی همه جا را فرا گرفته بود
سپس ایسیس نام مخفی رع را در قلب خود دریافت کرد
و گفت خارج شو ای سم از بدن رع از قلب و گوشت او خارج شو
جاری شو تا دهانش دوباره درخشان شود
من بر مار غلبه میکنم و اکنون سم بر روی زمین جاری میشود
در این هنگام گوشت بدن رع به طلا و استخوانهایش
به نقره تبدیل شده بود
رع سپس دستور داد خدایان در معبد هلیپولیس جمع شوند
و گفت ای نو همسر من که قبل از من وجود داشتی
میبینی که سخنان بر علیه من از انسانهای متمرد شنیده میشود
تا انجا که میخواستند مرا بکشند
برای ان من در قلبم ارزو میکنم جهانی که خلق کردم نابود شود
همه ی جهان از طریق سیلی نابود میشود همچنان که قبلا بود
من فقط پسرم ازیریس و پسرش هوروس را نجات دادم
بر ازیریس قدرت داده خواهد شد تا بر مردم حکومت کند
و هوروس از تخت پادشاهی که روی جزیره شعله های اتشین قرار دارد بالا برود
سپس نو گفت ای پسر من که تو از من قدرتمند تر بودی هرچند من به تو زندگی بخشیدم
تاج و تختت استوار باشد و ترس تو در بین زندگان باشد
بگذار چشمانت پیش رو باشند در برابر شورشگران علیه پادشاهیت
سپس رع گفت اکنون مردان در حال فرار در میان تپه ها هستند
انها به خاطر کلماتی که ادا شد در حال از ترس لرزیدن هستند
سپس خورشید چشم رع درمیان انسانها در تپه ها رفت
چشم هیچ انسانی نمیتوانست در مقابل خورشید مقاومت کند
همه ی انها سوزاند شدند و الهه ها چند روزی در خون راه میرفتند
بعد رع پشیمان شد خشم شدید او از بین رفت و در پی بقای انسان بود
چند پیامبر میان مردمان فرستاد که به سرعت باد حرکت میکردند
تا تعالیمش را در میان مردم رواج دهند
بعد از اینکه او پیروانش را مشاهد کرد که در همه جهان منتشر شده اند
گفت از این به بعد تاج و تخت پادشاهی من در اسمان خواهد بود نه بر روی زمین
از این بعد من روزها اسمان زمین را روشن میکنم و شب ها با اهریمنان نبرد مینمایم