ترازدی ازیریس
نگامی که ازیریس متولد شد صدای در اسمان بانگ زد
اکنون پروردگار همه چیز متولد شد
هنگامی که رع پیر شد ازیریس برجایش به تخت سلطنت نشست
و به سرزمین مصر حکومت کرد
هنگامی که او به میان مردم امد انها وحشی بودند
انها حیوانات وحشی را شکار میکردند
در قبیله های پراکنده اینجا و انجا میرفتند
و قبایل مختلف بر سر تپه ها و جنگلها با یکدیگر نبرد میکردند
راهشان شیطانی بود و خواسته هایشان گناهکارانه بود
ازیریس طلیعه عصر جدیدی بود
او قوانین خوب و الزام اوری را تعیین کرد
او فقط فرمان را ادا کرد
و در بین مردم با حکمت قضاوت کرد
او باعث شد صلح در سرزمین مصر مدت زیادی دوام بیاورد
ایزیس ملکه و مصاحب ازیریس بود
او خردی بسیارعظیمی داشت
قدرت درک کردن نیازهای مردم
او خوشه های گندم و جو را که به صورت وحشی روئیده بودند جمع اوری میکرد
خوشه ها را به پادشاه داد
و ازیریس به مردم اموزش داد چگونه زمین کنار رود نیل را بشکافند
بذرها را بکارند و در فصل برداشت جمع اوری کنند
همینطور او به مردم یاد داد تا ذرت را ارد کنند و با ان خمیر درست کنند
تا غذائی مقوی به دست بیاورند
پادشاه عاقل درختهای تاک بلندی کاشت و از انها میوه گرفت
او مانند پدری برای مردمش بود
و به انها اموزش داد تا خدایان را پرستش کنند
برای برپا داشتن معبد ها و پاک زندگی کردن
دیگر دستهای برادران بر روی هم بلند نمیشد
این کامیابی بزرگی بود در عصر پادشاهی ازیریس
وقتی پادشاه نتایج بزرگی در مصر بدست اورد
به چهار گوشه جهان سفر کرد تا خرد و دانش را به مردم اموزش دهد
و بر انها حکومت کند تا راه های اهریمنیشان را رها کنند
نه با جنگ و فتح و غلبه بلکه با سخنان ملایم و خردمندانه
همراهه با موسیقی و اواز صلح را در زیر پاهایش میپیمود
و مردم از لبانش چیزهای زیادی را یاد میگرفتند
ایسیس تا زمان بازگشت ازیریس بر سرزمین مصر حکومت میکرد
او از ست نیرومند تر بود همو که با حسادت به کارهای برادرش نگاه میکرد
قلبش پر از اندیشه های اهریمنی و علاقه به جنگ بجای صلح شد
او میخواست در مصر شورشی برپا کند اما ملکه توطئه های او را خنثی میکرد
ست میدید که تلاشهایش برای نبرد کردن با ازیریس بیفایده است
سعی کرد با استفاده از مکر بر او چیره شود
او هفتاد نفر پیرو داشت که دو تایشان بنده ملکه اتیوپی بودند
وقتی ازیریس از جنگ بازگشت جشن سلطنتی به افتخار او برگزار شد
اما ست یک دسیسه شیطانی طراحی کرد
یک تابوت خوش ساخت و تزئین شده با خود اورد
همه حاضران در جشن زیبائی ان را تحسین میکردند
بعد از اینکه همه مست کردند شرط بستند هرکس قد و قامتش
اندازه ان جعبه باشد صاحب ان بشود
هیچ شک و تردیدی در نیت شیطانی افراد وفادار ازیریس نمیرفت
مهمانها به ارامی حرف میزدند
صدای تند و تیز یکدیگر را می شنیدند
بنابراین یکی پس از دیگری وارد تابوت شدند
اما قد و قامت هیچکدام اندازه تابوت نبود
سپس ازیریس پیش رفت و قد و قامتش درست به اندازه تابوت بود
پیروان شرور ست در این هنگام به سمت تابوت شتافتند و درب ان را بستند
بنابراین ان جعبه به تابوت ازیریس تبدیل شد چون نمیتوانست تنفس کند
پیروان ست تابوت را به رود نیل انداختند رود نیل تابوت را ب جای نامعلومی برد
و ب این ترتیب سالهای حکومت ازیریس به پایان رسید
هنگامی که اخبار بد به ازیس منتقل شد او بسیار ناراحت شد و زاری کرد
شانه ی موهایش را باز کرد و لباسهای عزاداری را پوشید
و به دنبال کالبد ازیریس روان شد
اوتا زمانی که چیزی را که دنبالش بود پیدا نمیکرد نمیتوانست ارام و قرار داشته باشد
او از هرکس که میدید پرس و جو میکرد
تا چند بچه ساحلی به او گفتند جعبه را بر روی اب شناور دیده اند
که در کنار دلتای رود نیل وارد شهر تانیس شده است
در این هنگام هفت عقرب به کمک او امدند
که از او محافظت میکردند و راه را برای او باز میکردند
و انوبیس و نفتیس دختر ازیریس او را راهنمائی میکردند
یک روز ایرزیس در خانه زن مستمندی پناه گرفته بود
پیرزن از دیدن شکل عقربها در وحشت فرو رفته بود
تا اینکه یکی از عقربها کودک او را نیش زد
ایسیس قلبا بسیار متاسف شد و با خواندن وردهای جادوئی
فرزند او را دوباره زنده کرد
ایسیس از ازیریس حامله بود و فرزندش هوروس را به دنیا اورد
ست قصد داشت تا مادر و فرزندش را فرا بگیرد و انها را در خانه زندانی کند
تا خودش بتواند وارث تاج و تخت ازیریس بشود اما تحوت دانا از اسمان فرود امد و به ایسیس هشدار داد
اراده ی خدایان این بود که او بتواند زنده بماند و انتقام خون پدرش را بگیرد
ادامه دارد