تطابق کاوه با ارشک: در تصویر رومی سکه زیرین بالای بین دو نفر، نقش تندیس موبد-شاهی، چرخ و چهار قطعه چرم یاد آور نام کاوه و سرزمین خونیرث اوستا (محل ارابه های درخشان) و چرم درفش کاویانی است. جالب است که کلمات کاوی و ارچک که مطابق نام کاوه و ارشک هستند در سنسکریت مترادف هم به معنی موبد می باشند و مطابق هوفمان، ارشک در آتشکده آذربرزین مهر ناحیه آساک به حکومت رسیده بود. برخی ایرانشناسان کاوه و پسرانش کارن و قباد را مربوط به عهد اشکانی می دانند. مصرع شاهنامه ای “به فرزند من دست بردن چرا” از زبان کاوه، یاد آور قیام ارشک (قباد، فرمانروای روحانی) به سبب نظر لهو فِرِکلِس والی سلوکی بر برادر و جانشین او تیرداد (کارن، جنگاور) می باشد که سبب قتل فِرِکلِس و قیام ارشک می گردد. ولی چنانکه در ذیل خواهد آمد کاوۀ آهنگر معاصر فریدون (کوروش) با هارپاگ مطابقت می نماید. آرتورکریستن سن در کتاب کاوۀ آهنگر و درفش کاویانی خود می نویسد که “اسطورۀ کاوه و درفش کاویانی مربوط به دورۀ پارتی (اشکانی) است و ایشان درفش چرمی کاویانی را از موطن شمالی خود آورده بوده اند و پس از آن مورد استفاده ساسانیان قرار گرفته است”. ایشان در جای دیگر به درفش پادشاهی هخامنشی پرداخته و پیوند استواری بین آن و نام کاوه نمی بیند. به نظر مهرداد بهار “اسطورۀ کاوه هیچ قدمت اسطوره ای باستانی ندارد و شخصیت کاوه و در بازار بودن او، درفش از پیشبند چرمین درست کردن او، و نکاتی مانند، به دنبال پادشاه عادل گشتن تا او را به حکومت برساند و ستم را ساقط کند، همه درون مایه اش داستانهای عیّاری است که وارد حماسه شده است. کاوه در اوستا وجود ندارد. در ادبیات پهلوی نیز نیامده است. در آثار زرتشتی خبر چندانی از کاوه نیست. داستان ساختار عیّاری دارد و در اواخر ساسانیان و یا در اوایل اسلام وارد حماسه ی ملی شده است. بازاری بودن کاوه نشان عیّاری او است”. ولی آرتورکریستن سن این نظر افراطی مهرداد بهار را ندارد و به هر دو منشأ هخامنشی (نوذری- فریدونی) و پارتی (اشکانی) کاوه و درفش کاویانی باور دارد و می گوید “اسطوره کاوه در خداینامه نیز، به طور مسلم، وابستگی سستی به داستان نبرد فریدون (کوروش) با ضحّاک (آستیاگ) داشته است. این موضوع نه تنها از توصیف فردوسی بلکه از روایت طبری نیز پیداست”. अर्चक m. archaka priest, कव्य adj. kavya sacrificial priest. سوگواری اشکانیان. سکه تراژانوس، پیروزی بر پارتیان. PM TRP COS VI PP SPQR, PARTHIA CAPTA تطابق کاوه آهنگر با هارپاگ نامهای مخاصم کوروش و فریدون یعنی آژدهاک (آستیاگ) در خبر موسی خورنی و اژی دهاک اوستا و نیز نامهای حامیان ایشان یعنی هارپاگ (با آتش پزنده) که پسرش به دستور آستیاگ کشته و طعمه خودش شده بود و کاوۀ آهنگر که پسرش طعمه ماران اژی دهاک (دارنده نشان مار افعی) شده بود، همانند هستند: نظر به واژۀ سنسکریتی کَوی (روحانی دانا) نام کاوۀ آهنگر به طور ساده به معانی آهنگر دانا است. معادل تاریخی او هارپاگ (روان کننده مواد مذاب یا نگهبان پختن) سردار آستیاگ است که طبق خبر اسطوره ای هرودوت او هم پسرش توسط آستیاگ (اژدهاک خبر موسی خورنی، ثروتمند) خورش گردیده است. نام توشتر هم که با کاوۀ آهنگر مقابله شده است در فرهنگ سنسکریت نائینی از جمله به معنی قالب گر است. معانی روان کننده مواد مذاب یا نگهبان پختن هارپاگ (هارپاژ) باعث پدید آمدن اساطیر کاوۀ آهنگر و نیز آشپزهای ضحاک (اژدهاک) گردیده است ولی اسطورۀ کاوۀ آهنگر ربطی با اسطورۀ توشتر ندارد. در داستان آشپزهای ضحاک کشتن یک گوسفند و یک زندانی به جای دو زندانی به الهام از داستان آرامی-عبری آهیگر (آه-ایکر”برادر بی فرزند”، صدر اعظم اساطیری سناخریب و اسرحدون) به نظر می رسد که زندانی مشابهی را به جای وی اعدام می کنند و او نجات می یابد و پیروز میگردد. نام توطئه گر علیه آهیگر، پسرخوانده و خواهر زاده اش نادین (رها شده) است که یاد آور پسر رها شده کاوۀ آهنگر از چنگ پادشاه “آشور” (=خندان، ضحاک) است. اگر نام هارپاگوس را در اساس به معنی دارای گلۀ رسا (هار-پسوش) بگیریم آن به ظاهر مطابق نام اوستایی هوگوَ (دارای گلۀ خوب) میگردد ولی این وجه اشتقاق درست به نظر نمی رسد چون هوگوَ (دارندگان گله خوب) به وضوح با اوگبارو (گئوبروه، دارای گاوان فراوان) مطابقت دارد خاندان که در اوستا از فرزندان او جاماسپ (اسب پرور) و فرشوشتر (دارنده شتران راهوار) یاد شده و به ترتیب داماد و پدرزن زرتشت سپیتمان به شمار رفته اند. در اوستا نام این خاندان با اهمیت زیاد کنار و ردیف نام نوذریان (هخامنشیان، خصوصاً شاخه داریوش) ذکر گردیده است. در روایات مربوط به کاوۀ آهنگر نیز از دو پسر نامی وی قارن (باهوش و مدبر، لقب جاماسب) و قباد (فرمانروا) سخن به میان آمده است.امّا احتمال زیاد دارد فرشوشتر در مقام پدر هووی (نیک نژاد، منظورآتوسا) همسر زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان، گائوماته بردیه) نه پسر هوگوَ بلکه در اساس فرشو-خشتره (شهریار جوان=نوذر) یعنی مراد خود کوروش بزرگ (فریدون) بوده است. فردوسی قیام کاوۀ آهنگر چنین رسا به نظم کشیده است: بباید بدین بود همداستان که من ناشکبیم بدین داستان یکی محضر اکنون بباید نوشت که جز تخم نیکی سپهبد نکشت نگوید سخن جز همه راستی نخواهد به داد اندرون کاستی زبیم سپهبد همه راستان برآن کار گشتند همداستان بر آن محضر اژدها ناگزیر گواهی نوشتند برنا و پیر هم آنگه یکایک ز درگاه شاه برآمد خروشیدن دادخواه ستم دیده را پیش او خواندند بر نامدارانش بنشاندند بدو گفت مهتر بروی دژم که بر گوی تا از که دیدی ستم خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوهٔ دادخواه یکی بیزیان مرد آهنگرم ز شاه آتش آید همی بر سرم تو شاهی و گر اژدها پیکری بباید بدین داستان داوری که گر هفت کشور به شاهی تراس چرا رنج و سختی همه بهر ماست شماریت با من بباید گرفت بدان تا جهان ماند اندر شگفت مگر کز شمار تو آید پدید که نوبت ز گیتی به من چون رسید که مارانت را مغز فرزند من همی داد باید ز هر انجمن سپهبد به گفتار او بنگرید شگفت آمدش کان سخنها شنید بدو باز دادند فرزند او به خوبی بجستند پیوند او بفرمود پس کاوه را پادشا که باشد بران محضر اندر گوا چو بر خواند کاوه همه محضرش سبک سوی پیران آن کشورش خروشید کای پای مردان دیو بریده دل از ترس گیهان خدیو همه سوی دوزخ نهادید روی سپر دید دلها به گفتار اوی نباشم بدین محضر اندر گوا نه هرگز براندیشم از پادشا خروشید و برجست لرزان ز جای بدرید و بسپرد محضر به پای گرانمایه فرزند او پیش اوی ز ایوان برون شد خروشان به کوی مهان شاه را خواندند آفرین که ای نامور شهریار زمین ز چرخ فلک بر سرت باد سرد نیارد گذشتن به روز نبرد چرا پیش تو کاوهٔ خامگوی بسان همالان کند سرخ روی همه محضر ما و پیمان تو بدرد بپیچد ز فرمان تو کی نامور پاسخ آورد زود که از من شگفتی بباید شنود که چون کاوه آمد ز درگه پدید دو گوش من آواز او را شنید میان من و او ز ایوان درست تو گفتی یکی کوه آهن برست ندانم چه شاید بدن زین سپس که راز سپهری ندانست کس چو کاوه برون شد ز درگاه شاه برو انجمن گشت بازارگاه همی بر خروشید و فریاد خواند جهان را سراسر سوی داد خواند ازان چرم کاهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازار برخاست گرد خروشان همی رفت نیزه بدست که ای نامداران یزدان پرست کسی کاو هوای فریدون کند دل از بند ضحاک بیرون کند بپویید کاین مهتر آهرمنست جهان آفرین را به دل دشمن است بدان بیبها ناسزاوار پوست پدید آمد آوای دشمن ز دوست همی رفت پیش اندرون مردگرد جهانی برو انجمن شد نه خرد بدانست خود کافریدون کجاست سراندر کشید و همی رفت راست و بنا به نسخه دیگر شاهنامه خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوه دادخواه بده داد من که امد دستم دوان همی نالم از تو به رنج روان اگر داد دادن بود کار تو بیفزاید ای شاه مقدار تو ز تو آمد بر من ستم بیشتر زنی هر زمان بر دلم نیشتر ستم گر نداری تو بر من روا به فرزند من دست بردن چرا مرا بود هژده پسر در جهان از ایشان یکی مانده است این زمان ببخشای و بر من یکی درنگر که سوزان شود هر زمانم جگر شها من چه کردم یکی بازگوی وگر بی گناهم بهانه مجوی مرا روزگار این چنین گوژ کرد دلی بی امید و سری پر ز درد جوانی نمانده ست و فرزند نیست به گیتی چو فرزند پیوند نیست ستم را میان و کرانه بود همیدون ستم را بهانه بود بهانه چه داری تو بر من بیار که بر من سگالی بد روزگار یکی بی زیان مرد آهنگرم ز شاه آتش آید همی بر سرم