معنی نام قارۀ آسیا

معنی نام قارۀ آسیا

 

گفته میشود معنی لغوی واژۀ آسیا نا معلوم است. مطابق علی محمد عالیقدر “این واژه در سنسکریت به معنی خانه و محل نشستن می باشد. گمان می رود نام بزرگ ترین قاره ی جهان نیز همین واژه با همین معنی باشد”.

आस्या f. AsyA abode, आस्या f. AsyA sitting

ولی در خود اوستایی واژۀ اَس به معنی گستردن و اَسَ-انگه (اَسه) به معنی سرزمین و پهنۀ گسترده آمده است. این به وضوح می تواند معنی نام قاره بزرگ آسیا باشد. چنانکه دوستمان علی حاتمی دریافته اند واژۀ آسیا در شاهنامه به همین معنی پهنۀ گسترده در بیت زیر به کار رفته است:

یکی کوهش آمد به ره پر گیا / بدو اندرون چشمه و آسیا

مسلّم به نظر می رسد واژۀ آسیا در اینجا نه به معنی آسیاب بلکه به معنی محل گستردۀ پهنۀ در بالای کوه است که سپاه گشتاسپ نوذری (گشتاسپ هخامنشی) در مقابل تهاجم ارجاسب (گشتاسپ کیانی، مگابرن ویشتاسپ) به آن جا پناه برده بود که توسط اسفندیار (داریوش) و جاماسپ (پرکساسپ) از مخمصه رهایی می یابند. لابد این واژۀ کهن تا عهد فردوسی بدین معنی مصطلح بوده است. ولی نظر به اینکه نام دو قارۀ کهن دیگر یعنی اروپا و آفریقا به صور ایو-روپه و ایورو-اوپه و آ-فریقا در زبان یونانی به معنی سرزمین ارابه های خوب یا فلات گسترده شمالی و سرزمین بدون سرما می باشند، لذا مسلّم به نظر می رسد نام قارۀ آسیا نیز به معنی قارۀ بزرگ و ثروتمند بر گرفته از واژۀ یونانی آسه به معانی دارای اشباع و سیری و فزونی و بزرگی باشد که با کلمۀ اوستایی اَسَ (پهنۀ گسترده) مرتبط می نماید. فردوسی در شاهنامه واژۀ آسیای مذکور را در این رابطه تاریخی-اساطیری به کار برده است:

File:Herodotus World Map.jpg

سرانجام گشتاسپ بنمود پشت / بدانگه که شد روزگارش درشت

پس اندر دو منزل همی تاختند /       مر او را گرفتن همی ساختند

یکی کوه پیش آمدش پرگیا /                بدو اندرون چشمه و آسیا

که بر گرد آن کوه یک راه بود /      وزان راه گشتاسپ آگاه بود

جهاندار گشتاسپ و یکسر سپاه  /   سوی کوه رفتند ز آوردگاه

چو ارجاسپ با لشکر آنجا رسید /     بگردید و بر کوه راهی ندید

گرفتند گرداندرش چار سوی /        چو بیچاره شد شاه آزاده‌خوی

ازان کوهسار آتش افروختند /         بدان خاره بر خار می‌سوختند

همی کشت هر مهتری بارگی /                   نهاند دلها به بیچارگی

چو لشکر چنان گردشان برگرفت/کی خوش منش دست بر سر گرفت

جهاندیده جاماسپ را پیش خواند /       ز اختر فراوان سخنها براند

بدو گفت کز گردش آسمان /         بگوی آنچ دانی و پنهان ممان

که باشد بدین بد مرا دستگیر /                ببایدت گفتن همه ناگزیر

چو بشنید جاماسپ بر پای خاست / بدو گفت کای خسرو داد و راست

اگر شاه گفتار من بشنود /                 بدین گردش اختران بگرود

بگویم بدو هرچ دانم درست /       ز من راستی جوی شاها نخست

بدو گفت شاه آنچ دانی بگوی / که هم راست گویی و هم راه‌جوی

بدو گفت جاماسپ کای شهریار /     سخن بشنو از من یکی هوشیار

تو دانی که فرزندت اسفندیار /               همی بند ساید به بد روزگار

اگر شاه بگشاید او را ز بند /                   نماند برین کوهسار بلند

بدو گفت گشتاسپ کای راست‌گوی /   بجز راستی نیست ایچ آرزوی

به جاماسپ گفت ای خردمند مرد / مرا بود ازان کار دل پر ز درد

که اورا ببستم بران بزمگاه /             به گفتار بدخواه و او بیگناه

همانگاه من زان پشیمان شدم /         دلم خسته بد سوی درمان شدم

گر او را ببینم برین رزمگاه /   بدو بخشم این تاج و تخت و کلاه

که یارد شدن پیش آن ارجمند /           رهاند مران بیگنه را ز بند

بدو گفت جاماسپ کای شهریار / منم رفتنی کاین سخن نیست خوار

به جاماسپ شاه جهاندار گفت /     که با تو همیشه خرد باد جفت

برو وز منش ده فراوان درود /       شب تیره ناگاه بگذر ز رود

بگویش که آنکس که بیداد کرد /  بشد زین جهان با دلی پر ز درد

اگر من برفتم بگفت کسی /           که بهره نبودش ز دانش بسی

چو بیداد کردم بسیچم همی /        وزان کردهٔ خویش پیچم همی

کنون گر بیایی دل از کینه پاک/ سر دشمنان اندر آری به خاک

و گرنه شد این پادشاهی و تخت /   ز بن برکنند این کیانی درخت

چو آیی سپارم ترا تاج و گنج / ز چیزی که من گرد کردم به رنج

بدین گفته یزدان گوای منست /   چو جاماسپ کو رهنمای منست

بپوشید جاماسپ توزی قبای /          فرود آمد از کوه بی‌رهنمای

به سر بر نهاده کلاه دو پر /                  برآیین ترکان ببسته کمر

یکی اسپ ترکی بیاورد پیش/         ابر اسپ آلت ز اندازه بیش

نشست از بر باره و آمد به زیر / که بد مرد شایسته بر سان شیر

هرانکس که او را بدیدی به راه/   بپرسیدی او را ز توران سپاه

به آواز ترکی سخن راندی /      بگفتی بدان کس که او خواندی

ندانستی او را کسی حال و کار / بگفتی به ترکی سخن هوشیار

همی راند باره به کردار باد    /           چنین تا بیامد بر شاه زاد

خرد یافته چون بیامد به دشت / شب تیره از لشکر اندر گذشت

چو آمد به نزد دژ گنبدان      /       رهانید خود را ز دست بدان

 

در مورد نام اروپا گفتنی است: نامهای میهن خاستگاهی هندوارپاییان در اساس در اوستا سرزمین خونیرث (دارای ارابه های درخشان) و در منابع یونانی ایو-روپه (دارای ارابه های خوب) آمده است که ایرانیان آتشهای مقدس خویش را بر پشت گاو از آنجا از میان دریاها (دریای مازندران و دریای سیاه) به سرزمینهای جدیدشان حمل نمودند. یونانیان بعدها از نام اروپا (اوروپا) مفهوم ایو-اوروپه (فلات نیک) و ایورو-اوپه (سرزمین گسترده شمالی) را برداشت نموده اند. هرودوت ضمن شرح اساطیر سکائی نام پادشاه اساطیری ایشان را آرپوکساییس (پادشاه سرزمین ارابه) و ملت‌های وی را تراسپیان (اسب پرورها، روس‌ها) و کاتیاریان (دارندگان شمشیر، مجارها) بر شمرده است. آرپوکساییس (پادشاه سرزمین ارابه) مطابق تهمورث شاهنامه (پهلوان سرزمین ارابه)، همان تخموروپۀ اوستا (پهلوان سرزمین ارابه) است.

You might also like

Leave A Reply

Your email address will not be published.