وجه اشتقاق واژه های آفتاب، دو گلو، گوساله، چراغ، بیمار، مروارید، ابریشم، ارمغان، پل دختر، عنبر نسارا، مُو، انگور، خرما، رَز، افسار، افسر، کلاه و کفتار

وجه اشتقاق واژه های آفتاب، دو گلو، گوساله، چراغ، بیمار، مروارید، ابریشم، ارمغان، پل دختر، عنبر نسارا، مُو، انگور، خرما، رَز، افسار، افسر، کلاه و کفتار

 

معنی و وجه اشتقاق واژۀ آفتاب

اَپَ در سانسکریت و اوستایی پیشوندی به معنی دور و پایین است. بنابراین آفتاب یعنی آنچه از دور به پایین می تابد و گرما می دهد. آفتابه (بیرون تاب دهندۀ آب) ربطی بدان ندارد.

لغت نامۀ دهخدا جزء آف را به معنی خور (خورشید) و فرهنگ معین آن را به معنی آب گرفته است. نظر دکتر معین از منطق به دور است ولی نظر دهخدا هم بیشتر شبیه یک حدس است چه آف بدین صورت جایی صریحاً به معنی خور (خورشید) نیامده است. تنها اوف در تداول فرهنگ کودکان به معنی بسیار سوزاننده بکار رفته است. به نظر نمی رسد ریشۀ این کلمه با واژۀهندوایرانی آگ (آتش) یکی باشد که در نام سرزمین آگوان (جایگاه آتش) یا همان اران (جایگاه “آر= آتش”) یا آلوانی (آلوو+ وان= جایگاه آتش) دیده میشود. چون علی القاعده تبدیل “و” به “گ” می افتد نه “گ” به “و”.

 

ریشۀ ایرانی واژۀ دوگلو/دوقلو

ریشۀ اوستایی واژۀ دوگلو/دوقلو واژه های گولی بلوچی و گلو در کُردی و گیله در آذری به معنی حبه و خوشه و سیاهی مرکز چشم است: دو گیله (دو حبه) و سه گیله (سه حبه). لذا دو گلو میشود دو دانه و دو حبه. کَلَ در سنسکریت به معنی نطفه و اتم و دانه است با گلو کُردی (قلو، گیله) و کل مازندرانی به معنی دانه مرتبط می نماید. در هیچ لهجه ترکی واژۀ دوقلو یافت نمیشود. ترکی دوقلو، اِکیز است (دو گانه، دو دانه). به سبب عدم مراجعه به لهجه های محلی ایرانی در انتساب آن به زبان ترکی دچار سهو شده اند. لو در ترکی علامت نسبت و مالکیت است. دوغو در ترکیه به معنی محل زایش خورشید (شرق) به کار میرود، بنابراین دوغولو در زبان ترکی یعنی شرقی یا منسوب به زایش، نه دوقلو/دوگلو.گلو/قلو در دوقلو/دوگلو بر گرفته از واژۀ اوستایی گَرِوَ (تخمۀ بچه در زهدان) است (علی القاعده تبدیل “ر” به “ل” اتفاق افتاده است). گَرِوَ در فرهنگ واژه های احسان بهرامی صفحه ۴۶۹ بدین معنی آمده است: “تخمۀ بچه در زهدان”. کلمات گلوله و گروهه (هر چیز گرد) هم از این ریشه به نظر می رسند.

 

ریشه فارسی واژۀ گوساله

علامت پسوند ه در گوساله را در فارسی می توان علامت تصغیر به جای اَک پهلوی گرفت. بنابراین ساله در گوساله یعنی خرد سال و گوساله یعنی گاو خرد سال.

 

ریشۀ واژۀ چراغ

نظر به کلمۀ چیثره (روشنی) در اوستا و چیتره در سنسکریت (به معنی روشنی) معلوم میشود واژۀ چراغ در اصل چیهراگ (روشنی دهنده) بوده است.

चित्र adj. chitra bright

وجه اشتقاق واژۀ ویمار پهلوی (بیمار)

با توجه به واژه های اوستایی وی (افتادن) و مَر (آرزومندانه در خواست کمک کردن)، جزء مار در کلمه بیمار به معنی نیاز به یاری است، لذا وی-مار یعنی افتاده به وضعیت نیاز به یاری.

 

اتیمولوژی مُروارید

مُروارید می تواند تلخیص مَرِگ-واریتَ باشد یعنی درخشندۀ پوشیده و مخفی. بر این اساس مَرِگ-ان (مرجان) و مرگواریت (مروارید) به معنی درخشنده و درخشنده پوشیده هر دو از یک ریشه ایرانی گرفته شده اند :

वारित adj. vArita hidden, वारित adj. vArita concealed, वारित adj. vArita covered.

 

اتیمولوژی ابریشم

به ظاهر ابریشم (ابریشوم) می تواند به معنی رشتۀ درخشان (ابهه- رشمی) باشد:

आभा f. AbhA splendor, रश्मि m. rashmi string

ولی آلترناتیو ائیبی (دراز، بلند)- ریشوم (تار موی درخشان) یعنی یعنی تار موی درخشان دراز منطقی تر است.

उमा f. umA splendour

 

اتیمولوژی واژهٔ ارمغان

اَرمغان از کلمه پهلوی اِرمه-گان به معنی هدیۀ دوست صمیمی و هدیۀ میهمان گرفته شده است. به لغت اوستایی و سنسکریت هم اَریَمیه-غان (ایرمه-غان) معنی بسیار قابل توجه هدیۀ بسیار دوستانه به رسم میهمانی را می دهد.

 

معنی پل دختر

نام پل های تاقداری که به پل دختر معروف هستند در اساس از تحریف و ساده کردن واژۀ نام پُل تاقدار (تاودار/تاب دار) ساخته شده اند.

خود واژۀ دختر را در سنسکریت می توان به معنی شیر دهنده (دارای شیر) گرفت:

दुग्ध n. dugdha(-ra): (to give) milk

دوشیزه فارسی را هم در رابطه آن می توان به همین معنی دارندۀ شیردهی گرفت:

ईश adj. iza owning

در مقابل آن، پسر (payas-ar= برخوردار از نطفه) یا همان پوت-رَ سنسکریت مترادف با واژۀ هندواروپایی سون به معنی دارای تخمه و نطفۀ رشد و بقای نسل است.

 

اتیمولوژی محتمل عنبرنسارا

اتیمولوژی محتمل عنبرنسارا (پشکل الاغ) که برای آن خاصیت دارویی و پاک کنندگی و زدایندگی قائل بوده اند:

اَن-بَر (محصول اَن)

نیژ-آره (پاک کننده). نیژ (زدودن و پاک کردن. ص۸۱۷ فرهنگ واژه های اوستای احسان بهرامی)

برای واژۀ به ظاهر عامیانۀ فارسی اَن، ریشۀ سنسکریتی روشنی وجود دارد:

हान adj. hAna gone or departed, हान n. hAna giving up, हान n. hAna relinquishing.

سومت بختیاری و تَزّک آذری که به عنبرنسارا گفته میشوند به ترتیب به معنی همراه دارندۀ سودمندی و پاکیزه گرداننده هستند.

معنی مُو، انگور و خرما و رَز

موو/مَو در سنسکریت به معنی مجتمع و خوشه ای است. لابد انگور و خرما (مُو پارسی میانه) به خاطر خوشه ای بودن بدان نامیده شده اند. خود واژۀ انگور هم به صورت انگوره در سنسکریت به معنی خوشه ای است. کلمه سنسکریتی گرامه هم که شباهتی به خرما و خرمن دارد به معنی انبوه و خوشه ای است. رَز در معنی انگور در اوستایی به معنی پیراستن (هرس کردنی) است.

 

اتیمولوژی واژه های افسار و افسر

نظر به کلمۀ پهلوی پتی سَر (وسیلۀ فرمانبری سر) که به افسار گفته می شده است، خود افسار مرکب از کلمات اوستایی اَپ (چیره شدن و بدست آوردن) و سر بوده است یعنی وسیلۀ کنترل سَرِ مَرکب. استاد پور داود واژۀ افسر را بر گرفته از اَئیپی/ائیبی (روی)-سَر اوستایی دانسته است، یعنی چیزی که بر روی سر گذارند.

 

معنی واژۀ کُلاه

واژۀ کُلاه (کلاف پهلوی) به صور گولا و گولاکَ در سنسکریت به معنی گرد و کروی می باشد:

गोल m. gola sphere, globe, circle, गोलक m. golaka sphere, ball or globe.

در این رابطه واژۀ فارسی کَلاف (کلاو، کلاب) صورتی از واژۀ سنسکریتی کَلاپه (مجموعه، انبوهه) به نظر می رسد:

कलाप m. kalApa collection

 

اتیمولوژی کفتار

کفتار (هفتار هرمزگانی) می تواند به معنی جانور درندۀ لاشه رها شده (هاپیته-درَ) باشد:

हापित adj. hApita caused to be left or abandoned

خود واژۀ کَفتار به صورت فارسی کَفت-ار و هیئت اوستایی کَرپ-دَر به ترتیب معنی شکافنده و درندۀ پیکر و جسد معنی می دهد.

 

You might also like
1 Comment
  1. بهتیس جعفری says

    درود
    بنده که از نوشته‌های شما بسیار لذت بردم، چون علاوه بر پر بار بودن، درهای تازه‌ای به روی آدمی باز می کنند.
    اگر اجازه‌ی بدهید چند نکته هم خدمت تان بگویم شاید مفید باشد؛
    دوقلو : در گویش بختیاری به جای این کلمه‌ ، جُمُو = jomoo می گویند.
    گوساله : در گویش بختیاری به جای آن گُووَر = goowar یا goovar می گویند. که شاید مخفف گاو وار باشد. با اجازهٔ شما در این جا یک نکته‌ی خارج از بحث هم اضافه کنم که، به جای کلمه‌ی ناپدری؛ کلمه‌ی باوِرِهْ یا باوِرَهْ که به گفته‌ی یکی از دوستان همان باباواره است.
    پتی سر؛ که آن را ذیل کلمه‌ی افسر یا افسار فرمودید، در گویش بختیاری پَتی =pati معنی لُخت و بدون پوشش و خالی می‌دهد. البته پتی سر نمی‌گویند اما سَرِ پَتی = سَرِ بدون کلاه یا روسری و… می‌گویند. و پا پَتی را که در فارسی هم هست، می‌گویند.

Leave A Reply

Your email address will not be published.