بنیادهای اسطورۀ همای چهر زاد (شهرزاد) و داراب
فردوسی همای دختر بهمن (خشایارشا/اردشیر) را که در اوستا در مقام دختر ویشتاسپ نوذری (هخامنشی) نام برده شده است همان شهرزاد می داند که نام و نشانش مطابق شهر زاد قصه گوی هزار یک شب است:
یکی دختری بود نامش همای/هنرمند و با دانش و پاک رای
همی خواندندی ورا شهر زاد/ز گیتی به دیدار او بود شاد
مسعودی در مروج الذهب از شهرزاد و دینار زاد (زادۀ وجدان آور) را در مقام یاور شهرزاد نام می برد، به عقیده او شهرزاد نام مادر همای (همای شهرزاد، همای شاهدخت) بوده است که پیداست در اینجا اضافه صفت و موصوف در این رابطه اضافه بنوت به شمار رفته است. وی شهرزاد را یهودی می داند یعنی او را با استر تورات مرتبط می داند. طبری، استر (ایشتار، آتوسا) را مادر بهمن (خشایارشا) دانسته و به هما نام شهر زاد را می دهد.
همای (هومایه) در اساس طبق مندرجات اوستا نام دختر ویشتاسپ و خواهر داریوش بوده است چنانکه دِغویه خاورشناس نامی هلندی دریافته است وی در روایات اساطیری با شهرزاد (شاهدخت) داستان هزار یک شب و استر/ایشتار (الهه زیبایی) در آمیخته و تبدیل به ملکۀ اساطیری هخامنشی (نوذری) عهد بهمن (خشایارشا/اردشیر) شده است.
داستان اصلی هزار و یک شب یا به قول بهرام بیضایی داستان بنیادین بدین گونه است که:
«دو شاهزاده برادر، به نامهای شهریار و شاه زمان، مورد خیانت زنان خود قرار میگیرند شاه زمان تَرک پادشاهی کرده و راهی دیار برادر میشود و شهریار هم به انتقام خیانت همسرش هر شب دختری را به نکاح درمیآورد و بامداد دستور قتلش را میداد. تا اینکه دیگر دختری در شهر نمیماند و وزیر شهریار که دو دختر به نامهای شهرزاد و دینارزاد/دنیازاد داشت و به شدت نگران این قضیه بود به پیشنهاد شهرزاد وی را به عقد پادشاه درمیآورد. شهرزاد همان شب به شهریار میگوید که خواهری دارد که هر شب با قصههای او به خواب میرود و درخواست میکند که همان شب خواهرش را به قصر بیاورند تا برای بار آخر برایش قصه بگوید. دینارزاد/دنیازاد میآید و شهرزاد قصه گویی را آغاز میکند، شهریار هم که مسحور این قصه شده بود مهلت میدهد که فردا شب ادامه قصه را بشنود و بنابراین کشتن شهرزاد را موکول به بعد میکند و این قصه گوییها هرشب ادامه پیدا میکند.»
دِغویه، نُه وجه اشتراک اسطورهٔ شهرزاد هزار و یک شب و اسطورهٔ استر تورات را بر می شمارد که هاشم رضی آنها را در بحث از همای در جلد سوم فرهنگ نامهای اوستا آورده است.
مطابقت نام آمِستریس با همای شاهنامه
در شاهنامه و کتاب پهلوی بندهش از ملکه ای به نام همای یاد میشود که حدود سی سال در عهد کیانی (در اینجا منظور هخامنشی) فرمانروایی کرده است. تاریخ هخامنشی ملکه ای هخامنشی نمی شناسد که بر تخت نشسته باشد. ولی همانطور حسن پیرنیا در کتاب ایران باستان بدان توجه نموده است. این نام یادآور نام ملکه های درباری آمستریس نام هخامنشی خصوصاَ آمستریس زن پر نفوذ خشایارشا است. هیئت یونانی نام آمستریس را می توان در اساس دارای ترکیب اَمَ-ستری-ایس گرفت یعنی زن نیرومند؛ و این می تواند در اساس لقب زنان درباری متنفذ دربار هخامنشیان بوده باشد. از میان آنان آمستریس زن خشایارشا (بهمن)- که در عهد طولانی حکومت اردشیر درازدست قدرت اصلی مملکت در دستان او بود- آمستریس دختر داریوش دوم، آمستریس دختر اردشیر دوم معروف تر هستند. در روایات مربوط به همای هم او منتسب به بهمن (خشایارشا) و داراب (داریوش دوم) است. نام همای را هم میشود به صورت هو-مها-یه به معنی زن بزرگ و نیرومند گرفت یعنی آن ترجمه همان عنوان آمستریس کهن در قرون بعد از هخامنشیان بوده است. اخشوروش (شاه نیرومند، شهریار هزار و یک شب/هزار افسان) در کتاب اِستر (ایشتار) معادل خشایارشا و ملکه وَشتی همان آمستریس همسر وی است. قصاص شوندگان در واقع همان مسیستس (خواهان بزرگی) برادر خشایارشا و همسر او ارتاینته (نجیب دلپذیر) است که جسارت کرده لباس خشایارشا را پوشیده و رقصیده و موجب خشم آمستریس شده بود.
نام کیانیان فرعی یا نوذریان یعنی ویشتاسپ، سپنداته (در واقع نام اصلی گائوماته مغ شوهر آتوسا در خبر کتسیاس)، وهومن سپنداتان، ارتخشتر وهومن، همای، داراب و دارا به ترتیب مطابق ویشتاسپ هخامنشی، داریوش اول (شوهر آتوسا)، خشایارشا، اردشیر درازدست، آمستریس، داریوش دوم و داریوش سوم هستند.
بیان دیگر همین مطلب فوق:
مطابق شدن آمِستریس و آمیتیس با همای دختر اردشیر بهمن
در اساطیر ملی بهمن اسفندیار (خشایارشا) با پسرش اردشیر بهمن مشتبه و یکی گرفته است و همای دختر وی محسوب است. هُمایه در لغت سانسکریت به معنی قربانی کننده است که اسطوره به آب سپردن فرزندش داراب (منظور داریوش دوم) نیز گواه این خصلت وی است می تواند همان ملکه آمِستریس (بانوی نیرومند) مادر اردشیر اول (نه به قول شاهنامه دختر او) بوده باشد که در حکومت او متنفذ و سهیم بوده است. بنا به ایرانیکا “آمستریس ملکه هخامنشی، دختر اتانس (یکی از هفت توطئهگر علیه گئومات مغ) و مادر اردشیر یکم هخامنشی و مادر خواهر و زن او آمیتیس بود. به گفته کتسیاس او بد اخلاق و در قساوت مشهور بود. او تأثیر مضری بر دربار اردشیر اول گذاشت. برای مثال، او باعث شد که جاریاش (زن برادر شوهر) فلج شود و دو بار او پسران اشرافزادگان پارسی به جهت قربانی نزد خدای عالم مردگان، زنده به گور کرد. او در سن پیری، نزدیک به اواخر حکومت اردشیر درگذشت.”
होम homa m. sacrifice
به نظر می رسد در رابطه با همای (در معنی نیک اندیش) نام آمیتیس (آمیتیدا= بسیار دانا) دختر بهمن (خشایارشا) و خواهر و زن اردشیر و نام مادر “داریوش دوم” (ملقب به نوتوس= فرزند نامشروع) یعنی کوسمارتیدن (دانای گل ها) دخیل بوده اند. این دو در اوستا تحت نام همایه و واریذکنا (دختر آب دهنده [گلها]) دختران ویشتاسپ نوذری به شمار رفته اند. به نظر می آید لقب چهر آزادِ (نجیب تبارِ) همای در مقابل واریذکنا (کوسمارتیدن، بانوی محافظ گلها) است که زن بابلی غیر شرعی اردشیر بوده است.
بهمن نام اساطیری چند پادشاه هخامنشی (کیانیان نوذری) است که اساسا متعلق به خشایارشا (شهریار نیکو کردار) است چه کتب پهلوی وی را وهومن سپنداتان یعنی بهمن اسفندیار نامیده اند. نام (اساساٌ لقب) اسفندیار متعلق به گائوماته بردیه (سپیتاک زرتشت) پسر سپیتمه و داماد و پسر خوانده کورش سوم بوده است. اما از آنجاییکه داریوش بعد از ترور وی با زن او آتوسا (هووی اوستا یعنی نیکزاد= همای، چهرزاد) دختر معروف کورش ازدواج نمود و خشایارشا از وی زاده شد، موضوع مشتبه شده و لقب سپنداته (اسفندیار، مبلغ آیین زرتشت) به داریوش منتقل شده است. مگر اینکه تصور کنیم که خشایارشا واقعاً از پشت گائوماته بردیه بوده است. لااقل محض گمان خلق چنین بوده است. مطلب دیگری که باعث اغتشاش سپنداته/ گائوماته بردیه با داریوش میشده است همانا نام مشترک حامیان بزرگ این هر دو مخاصم یعنی مگابرن ویشتاسپ (ارجاسپ) برادر سپیتاک زرتشت/ زریادر/ گائوماته بردیه و ویشتاسپ هخامنشی پدر داریوش بوده است که اولی حاکم گرگان و دومی حاکم پارت بوده است که بعد از ترور شدن گائوماته بردیه به دست داریوش و سران پارسی همدستش با هم نبرد کرده اند. اما آن بهمن نامی که پدر همای چهرزاد به شمار رفته بی شک همان اردشیر دوم است که ملقب به بهمن (نیکوکار و با حافظه) بوده که دخترش آتوسا (=همایه، دارای دانش خوب) را به عنوان ملکه دربار برگزیده بود. اما پسری که از وی بعد از به سلطنت رسید اسمش اًخُس (وهوکا یعنی یعنی نیکوکار) بوده است که مترادف نام پارسی داریه وهو است که علی القاعده میتوانست به داراو و داراب تبدیل گردد. این فرمانروای هخامنشی در تاریخ تحت لقبش به سومین اردشیر[شهریار نیکو کردار] معروف گردیده است. داستان جان بدر بردن دوران کودکیش از تصفیه های خونین خانوادگی عهد خود او حکایت دارد. در مورد این داراب/ داریه وهو /اردشیر سوم فاتح دوباره مصر چنین داوری شده است: ” اگر شقاوتهاییکه مورخان به او نسبت داده اند، مرتکب نمی شد، شایسته آن بود که شاه بزرگش بخوانند، زیرا او دارای نیروی اراده و لیاقت بود، بدین جهت است که نولدکه ایرانشناس معروف آلمانی میگوید: بعد از داریوش اول از دودمان هخامنشی او یگانه پادشاهی بود که از لشکرکشیهای خود با بهره مندی بیرون آمد، مرگ او برای ایران ضایعه بزرگی بود.”
در روایات ملی کهن ایرانی دارای سوم (دارای دارایان، داریوش سوم) و حتی اسکندر مقدونی پسران داراب (اردشیر سوم، اُخًس یا داریوش دوم) به شمار رفته اند. اما داریوش سوم پسر ارسان/ارشک و نبیره داریوش دوم بوده است و اسکندر تباری هخامنشی ندارد. موضوع ارتباط وی با هخامنشیان از آنجا حادث شده است که بیستانس (لفظاً یعنی دارای جاه و مقام) پسر اردشیر سوم/داراب بر اثر ترس از دسایس خواجه دربار پدرش به نام باگواس (لفظاً یعنی خداخواه) از ایران گریخته و به اسکندر پناه برده بود. اساس داستان هزار و یک شب یعنی موضوع شهرزاد قصه گوی مربوط به توطئه های خونین و فراوان درباری در عهد همین پادشاهان هخامنشی خصوصا اردشیر دوم [که غالبا توسط مادرش پروشات (پریزاد) صورت میگرفته است] و پسر و جانشین اردشیر دوم یعنی اردشیر سوم می باشند. نام پریزاد (پروشات) به صورت پوروزاد در شرق فلات ایران به همان معنی شهرزاد می بوده است. هما (آتوسا دختر اردشیر دوم) در شاهنامه و استر (آتوسا دختر کورش سوم) در تورات را به خطا با شهرزاد “هزار و یک شب” یعنی ظاهراَ پروشات (پریزاد) ملکه دسیسه باز و خونخوار زن داریوش دوم و مادر اردشیر دوم مقابله و مقایسه نموده اند. گرچه در هزار و یک شب استحاله یافته و تبدیل به منجی دربار پادشاهان هخامنشی متأخر شده است.
خلاصه روایات اساطیری در معرفی همای چهر زاد (آتوسا) و داراب (داراو/داریوش دوم یا اردشیر سوم)
همای چهر زاد: هما که بنا به وصیت پدر(بهمن) بر تخت پادشاهی نشست بنا را بر عدل و داد نهاد و شهر را آباد کرد و موجبات رفاه و آسودگی مردم را فراهم آورد سپس بعد از مدتی که آبستن بود پسری به دنیا آورد ولی چون بنا بر وصیت پدر بعد از او فرزند درون شکم او پادشاه می شود از ترس اینکه اطرافیان و بزرگان کشور تاج وتخت را از او بگیرند فرزند را درون صندوق چوبی نهاده و زر و یاقوت در آن نهاده و درون دجله می اندازد و چنین وانمود می کند که فرزندش سقط شده است.
گازوری صندوق را از آب می گیرد و نام کودک را داراب می گذارد و کودک به سن رشد رسید میل فراوانی به سوارکاری و تیر و کمان پیدا کرد و گازور از پول درون صندوق برای تربیتش استفاده کرد و او جوانی نیرومند گردید سپس از پدر و مادر خود می خواهد که پدر و مادر واقعی او را معرفی کنند و همسر گازور داستان صندوق را برایش تعریف می کند داراب شمشیر و سپر و اسبی فراهم کرده و به دنبال پدر و مادر واقعی خود می رود.
رشنواد سردار ایرانی که به دستور هما شاه ایران به جنگ رومیان می رفته در بین راه به این جوان بر می خورد و او را با خود همراه می کند و از اصل و نسبش می پرسد و داراب داستان صندوق را بیان می کند رشنواد شب در خواب می بیند که داراب شاه ایران است . در جنگ با رومیان نیز داراب رشادت زیادی از خود نشان می دهد و تمام فرماندهان از او تعریف می کنند . رشنواد پس از شکست رومیان طی نامه ای داستان داراب و صندوق و رشادتهای او را برای هما تعریف می کند و هما نیز داستان صندوق را در هنگام ولادت فرزند تعریف نموده و همه باور می کنند که داراب فرزند هما می باشد و پادشاه ایران است سپس شهر را آذین کرده و داراب با سپاه ایران وارد شهر می شود و بر تخت سلطنت می نشیند آنگاه هما تاج پادشاهی را بر سر او می گذارد و خود از سلطنت کناره گیری می کند و به خاطر بیم از کاری که در حق پسر روا داشته از او می خواهد که از پایتخت دور باشد و در منطقه پارس حکومت کند که داراب قبول می کند . هما در پارس با عدل داد فرمان می راند و پس از سی سال حکومت در سن ۸٠ سالگی فوت میکند پس از این واقعه شعیب پادشاه عرب با لشکری زیاد به ایران حمله می کند که داراب او را شکست داده و پس از بازگشت پارس را که مادرش آباد کرده بود پایتخت خود قرار داده و پایتخت از بلخ به پارس منتقل می گردد .
داراب: به ترتیبی که در بالا ذکر شد داراب به حکومت رسیده و پایتخت خود را پارس قرار داده و بر دو خطه پارس و بلخ پادشاهی می کند داراب با پادشاه یونان جنگیده و او را خراج گذار خود قرار داده سپس دختر پادشاه یونان را نیز به همسری بر می گزیند و از او پسری به دنیا می آید به نام دارا و شهر دارابگرد را نیز داراب تأسیس نمود و همچنین اغلب ممالک آن زمان خراجگذار داراب بودند . پدر زن داراب که پادشاه یونان بود فرزندی به دنیا آورد که نام او را اسکندر گذاشته که بعدها به ذوالقرنین معروف گشت (به نشانه حمل معنوی شاخ خدای مصری آمون چنانکه بر روی سکه مصری وی باقی مانده است) و پدر را از تسلیم خراج به داراب منع کرد. داراب پادشاهی نیرومند و توانا بود و مدت پادشاهی اش ١٢ سال و مدت عمرش ۵٠ سال بود.
بیت درست. : همی خواندندی ورا چهر زاد/ز گیتی به دیدار او بود شاد.
شعر فردوسی رو مگه میشه به دلخواه عوض کرد؟!