گرایشهای مهرپرستانۀ حافظ
نظر به اینکه نامهای کهن منسوب به شیراز یعنی شیریکوم و تیرازیش و اربوای نقشه های بطلمیوسی و خود شیراز را می توان محل رازهای دینی گرفت و به نظر می رسد که معبد مهری رازگونۀ این شهر در محل مسجد جامع کنونی شیراز بوده است. لذا می توان نتیجه گرفت که مغان استان فارس به همان آیین مهری بوده اند که از آنها به رومی ها رسیده بود و مسمغان ری (مغان ماد) مغان استان فارس را دروغگویندگان در مورد ایزد مهر می نامیده اند و با آنها در تعارض بوده اند. از اینجاست که در مقابل سرزمین آریاییان پارسی فارس، ناحیه آذربایجان (ماد کوچک) در ماد را به عنوان ایرانویج (سرزمین اصلی آریاییها) معرفی می کرده اند. پس گرایش مهرپرستانۀ حافظ در واقع از همان گرایشهای مهرپرستانه مغان پارس ناشی میشده است:
shi-rich-um: place of worship
در نقشه های بطلمیوسی در جنوب مارهاسیوم (مرودشت) شهری به نام آربوا (محل واقع شدن پرستش، پرستشگاه) دیده میشود که با شیراز (محل برگزاری آئین رازهای دینی) مطابقت دارد:
अर्ह n. arha worship,
भवति verb 1 bhavati {bhU} happen
اگر نام تیرازیش عهد هخامنشی را نیز با واژه های سنسکریتی تیرَس (پنهانی) و اِش (ایش اوستائی، راز و نیاز) بسنجیم، تیرازیش هم خود همان شیراز خواهد بود:
तिरस् adverb tiras secretly, ईषतिverb ishati {esh} request
shi-raz: place of worship
نام محراب ربطی به نام ایزد مهر ندارد:
طبق نظریه مذهبی جدّی اسلامی در باب محراب آن را به معنی محل حرب (محل مجادله با گناهان) گرفته اند و این ظاهراً نشانگر منشأ آرامی و عبری محراب است. چه گفته میشود در زبان عبری به نماز و عبادت و ندبه تفیلا (مجادله [با گناهان]) گفته میشود. ولی اطلاق عبادت و ندبه و مجادله به محل سخنرانی منطقی نمی نماید. در مقابل هیئت هندوایرانی میه- راپ (محل ندبه و لابه گری) که سنت مانویان بوده، برای آن بسیار قابل توجه است.
mith: to dwell
रपति {रप्} verb rapati {rap} talk
مطالعۀ اشعار حافظ در بارۀ تأثیرات آیین میترایی در وی و همچنین نظر حافظ در بارۀ آیین میترا و چگونگی اجمالی آیین میترا در عصر حافظ بسیار جالب است:
حلقۀ پیر مغانم ز ازل در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
حافظ اشاره به آیین خود می کند. وی اشاره به ایران گذشته می کند. هنوز همان نیروی راستی و ایمان و درستی ایران باستان در وی بیدار است و اشاره می کند که تدلیس ها و سالوسهای عصر و صوفی بازی و خانقاه نشینی و راهبی که از مشخصات آن عصر شده بود، در وی و همراهانش بی تأثیر است، چون: (بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود) می دانیم روحانیان و بزرگان آیین میترایی نیز مغ خوانده می شدند (لابد همنان که موبدان زرتشتی ماد ایشان را دروغگویان به مهر نامیده اند) و کتیبه هایی در تأیید این مورد موجود است. پیر مغان پارس همان پتر (پدر) مغان و بزرگ و سرور روحانیان آیین میتراست.
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن
پیر ما گفت که در صومعه همت نبود
جای دیگر با حسرت از سپری شدن سلطۀ آیین مهر گفت و گو می کند:
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود
در این بیت اشاره است به نشان مهر که بر پیشانی مهری دینان، در مدارج معیّنی داغ می شد. رقم مهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود اشاره است به نشان مهر (رقم مهر) که بر پیشانی داغ می شد.
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
در این بیت با نامبردن از عیسی در واقع از مهر (میثیا= مسیحا) یاد می کند و دلایل این امر امروزه واضح و مشهود می باشد. البته برای آن گروهی که در بارۀ مهر و مسیح مطالعاتی داشته باشند.
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایتها بود
و این نیز به مراسم میزد مهری و نوشیدن شراب و مجلس انس و صفا در مهرابه ها است، و بیت بعدی
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
اما این مراسم در کمال ادب و با توجه به وقار و اخلاق خاص مهری برگذار می شده است و آز آن صوفی مآبی و درویشی که همراه با کثافت کاری نا اخلاقی و ایجاد خلسه و نشئه بود به دور می بود:
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که اوخندۀ مستانه زدی صهبا بود
و در بیت بعدی به کلاه فریژی، یا کلاه شکستۀ مهری اشاره می کند. این کلاهی است که از قسمت فوقانی به سوی جلو بر گشته وبه اصطلاح شکسته است و مهری دینان برای تشخیص به پیروی از میترا به سر می نهادند. همچنین به پیک خورشید در قالب مه نو اشاره می کند:
یاد باد آن که نگارم چو کله بشکستی
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود
شکی نیست که این غزل را حافظ با توجه به آیین میترا که خود از سالکان آن بوده سروده است. در باره این غزل و سایر غزلهای حافظ که اشارات صریحی در این باب دارد، جای مطالعۀ بسیار است.”
شهاب الدین سهروردی فیلسوف کُرد/ ایرانی و محیی حکمت اشراق حدود دوقرن قبل از حافظ به صراحت از ایمان به مهر سخن می راند که ما آن را از مقالۀ تجلی آئین مهر در دوران بعد از اسلام، تألیف عبدالرفیع حقیقت در اینجا ضمیمه می نماییم:” شهاب الدین یحیی سهروردی تنها فیلسوف بزرگ و شجاع ایرانی بود که پرده از روی عرفان کهن ایران که همان آیین مهر باشد برداشت و در رسالۀ فارسی در حقیقت عشق خود دربارۀ گاوی که (نزد مهرپرستان/ یزیدیان) معروف است که مهر می کشد عارفانه چنین نوشته است: ” از آن صنعت که به شناخت حق تعالی تعلق داشت حسن پدید آمد که آن را نیکویی خوانند و از آن صنعت که به شناخت خود تعلق داشت عشق پدید آمد که آن را مهر(میر، امیر) خوانند.” سپس می گوید مهر و عشق بنده ای است خانه زاد که در شهرستان ازل پرورده شده است و سلطان اول و ابد شحنگی کونین بدو ارزانی داشته است و این شحنه هر وقتی بر طرفی زند و هر مدتی نظر به اقلیمی کند و در منشور او چنین نبشته است که در هر شهری که روی نهد می باید که خبر بدان شهر رسد گاوی ازبرای او قربانی کنند که “ان الله یأمرکم ان تذبحو بقره” و تا گاو نفس را نکشد قدم در آن شهر ننهد و بدن انسان بر مثال شهری است که اعضای او کگوی های او و رگهای او جویهاست که در کوچه رانده اند و حواس و پیشه وران اند که هریکی به کاری مشغول اند. و نفس گاوی است که در این شهر خرابیها می کند و او را دو سرو (شاخ) است، یکی حرص و یکی امل و رنگی خوش دارد، زردی روشن است فریبنده (گاو درخشان و خورشیدی)، که هرکه در او نگاه کند خرم شود (قیاس شود با خر دّجال)…. نه پیر است که “البرکه مع اکابرکم” بدو تبریک جویند و نه جوانست که فتوای ” الشباب شعبه من الجنون” قلم تکلیف از وی بردارند، نه مشروع در یابد نه معقول فهم کند، نه به بهشت نازد نه از دوزخ ترسد. نه به آهن ریاضت زمین بدن را بشکافد تا مستعد آن شود آن شود که تخم عمل افشاند و نه به دلو فکرت از چاه استنباط آب علم می کشد تا به واسطۀ معلوم به مجهول رسد. پیوسته در بیابان خود کامی چون افسار گسسته می گردد و هر گاوی لایق این قربانی نیست و در هر شهری این چنین گاوی نباشد و هر کس را آن دل نباشد که این قربانی تواند کردن و همه وقتی این توفیق به کسی روی ننماید.”…. یکی از مورخان قرن پنجم میلادی (؟) گوید: خورشید را بدان اعتبار مهر خوانده اند که احسان بی منت و عدل شامل دارد. مهر یا میثرا در وهله اول و بالذات به معنی عشق است، ولی عشق مادام که در ممکنات جریان دارد آلوده مشوق است و شوق از وجدان چیزی و فقدان چیزی بر نمی خیزد. چون عشق (مهر) در نتیجۀ تطورات از آلایش شوق پاک شود عشق حقیقی می گردد.”
در مجموع می توان گفت حافظ از لحاظ احساسی ایزد مهر و خورشید را که به همراه مادر زمین خدایان طبیعی ما می باشند پرستش می نموده است ولی از لحاظ منطقی آن را هم چندانکه باید و شاید قبول نداشته است و گر نه نمی سرود:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر به نه
چو نه دیدند حقیقت ره افسانه زدند.
پیداست روح سرکش و بی قرار حافظ بالاتر از این بینشهای باستانی و طبیعت گرایانه بوده است چنانکه جایی می گوید:
در اندرون من خسته دل ندانم چیست
که من خموشم او در فغان و در غوغاست
جای دیگر در رد ادیان و مذاهب زمان خویش می سراید:
بیا تا گل برافشانیم و طرحی نو در اندازیم
بساط کهنه بر چینیم و طرحی نو در اندازیم
سر انجام به قول محمودی بختیاری با بیت دیگری از حافظ شرفی دیگر به این گفتار بخشیم :
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
علیقلی محمودی بختیاری در فرهنگ و تمدن ایران در باره همین اوراق و کتب مورد نظر می آورد حافظ در اینجا آن را در معنی مطلقش به جای قرآن و به اصطلاح کتب آسمانی دیگر می گیرد.