مطابقت بوذرجمهر با وَرَهه مَهیرا-مَزدک
معنی و شکل اصلی نام بوذرجمهر:
شکلی از نام بوذرجمهر در سنسکریت به معنی درخت پایدار است:
भूधरज m. bhUdharaja tree
मुहुर् ind. muhur constantly
سهروردی نام بوذرجمهر را به شکل بوذرجُمهور آورده است و در مرزبان نامه هم نام بوذرجمهر را بدین صورت و به املایی شبیه این هیئت سنسکریتی نوشته اند.
گرچه غالباّ تصور کرده اند که شکل بوذرجمهر معرب بزرگمهر است. ولی او از سمت شرق فلات ایران بود و نامش به وضوح به لغت سنسکریت به معنی درخت پایدار است:
چون در داستان خواب خسرو نوشیروان و بوذرجمهر و کنیز که در واقع بیان اسطوره ای زندگی خود بوذرجمهر است در آغاز به صراحت بدین معنی درخت پایدار نام او و ارتباط نام وی با ورهه مهیرا (گراز بسیار دانا) یا کودک بسیار دانا (معنی نام مزدَک پیش خرمدینان) نزد هندوان و ایرانیان اشاره رفته است که این هر دو اهل شرق فلات ایران و جوار هند به شمار رفته و او با این دو عنوان در هند و غرب ایران بسیار معروف بوده است. نام کتابهای ایشان بریهت سمیتها (دانش بزرگ) و زند/دیسناد/مزدک نامه (کتاب مرد دانا) هم مترادف هستند:
जानाति{ज्ञा} verb 9 jAnAti[jnA] know
धिष्ण्य adj. dhiSNya mindful
ददाति verb dadAti {dA} give (gift)
به نظر می رسد نام برزویهٔ طبیب (به لغت سنسکریت یعنی منسوب به درخت توس) و آورندهٔ شطرنج و کلیله و دمنه (پنچَ تنتره) را هم از ترجمه و نیز منقلب کردن جزء اول نام بوذرجمهر یعنی بوذرجه (درخت) گرفته اند:
The word Vīra means “a child”, “wise”
भूर्ज m. bhUrja birch[tree]
نام کتاب «پنچَ سیدهانتیکای» ورهه مهیرا و «پنچَ تنترهٔ» برزویهٔ طبیب در معنی پنج رسالهٔ علمی، مترادف هستند:
Pañcha-siddhāntikā (“Five Treatises)
पञ्च num. pañcha five
तन्त्र n. tantra chapter of a scientific treatise
گفته شده است که مزدک به گردش اجرام سماوی و تأثیر آن بر روی عالم زندگانی انسان معتقد بوده است. این مورد و تعالیم پنج گانهٔ آسمانی او نیز وی را با ورهه مهیرا/ بوذرجمهر منجم و اثر او پیوند می دهد.
اسطورهٔ بوذرجمهر:
انوشیروان شبى در خواب دید که در برابر تختش درختی خسروانی رست و به هر سوی سایه افکند. خسرو که در رؤیا از این واقعه شادمان شده بود. فرمود تا بزم بیارایند و می بیاورند و رامشگران نفحه بسرایند. در این حال گرازی تیز دندان پدیدار شد، در کنار او نشست و سر در جام او کرد. ماه اردیبهشت بود. چکاوکها در باغ شور افکنده بودند. ولی انوشیروان از خوابی که دیده بود بیمناک بود و از درباریان خواست تا خوابش را تعبیر کنند و چون کسى نتوانست، نماینده ای به نام آزاد سرو را به اطراف فرستاد تا خوابگذاری دانشمند بیابد. در آن ایام بوذرجمهر «کودک دانا» در مرو به دانش اندوزی می پرداخت. چون از ماجرا آگاه شد، گفت که من آن خواب را تعبیر می کنم. وقتی از او پرسیدند که تعبیر این خواب چیست؛ پاسخ داد که من جز در محضر پادشاه سخنی نخواهم گفت.
نگویم من این گفت جز پیشِ شاه
بدانگه که بنشاندم پیشــــگاه
وقتی نزد انوشیروان رسیدند، بوذرجمهر به انوشیروان عرضه داشت که تعبیر خواب شما این است که در حرمسرایتان ، مردی جوان است که رخت زنانه پوشیده و با کنیزی روزگار می گذراند …!
چو بشنید کودک زِ نوشین روان
سرش پُر سخن گشت و گویا زبان
چنین داد پاسخ که در خانِ تو
میان بتانِ شبســــــتان تو
یکی مرد برناست کز خویشتن
به آرایشِ جامه کردســـــت زن
زبیگانه پردخته کن جایگاه
بدین رای ما تا نیابند راه
بفرمای تا پیش تو بگذرند
پی خویشتن بر زمین بسپرند
پس انوشیروان دستور داد تا در حرمسرا بگردند، لیکن نیافتند. دوباره دستور داد تا همه جا را بگردند. انوشیروان فرمان داد تا کنیزکان و بانوان دربار همگی برهنه شوند. گشتند و جوانی را از میان هفتاد کنیزک انوشیروان یافتند!
دگر باره بر پیش بگذاشتند
همه خواب را خیره پنداشتند
غلامى پدید آمد اندر میان
ببالاى سرو و بچهر کیان
تنش لرز لرزان بکردار بید
دل از جان شیرین شده ناامید
کنیزک بدان حجره هفتاد بود
که هر یک بتن سرو آزاد بود
پس از یافت شدن مرد جوان از میان کنیزان حرمسرا، انوشیروان خشمگین شد و از کنیزی که آن جوان با او بود، توضیح خواست. کنیزک گفت که این جوان برادر من است و برای دیدن من آمده و هیچ نظر بدی به من ندارد. انوشیروان سخن کنیزک را نپذیرفت و دستور داد تا آن دو را به دار آویختند. (اعدام)
برآشفت از آن پس بدژخیم گفت
که این هر دو را خاک باید نهفت
کشنده ببرد آن جوان را دوان
پسِ پرده ی شاه نوشین روان
برآویختشان در شبستان شاه
نگونسار پر خون و تن پر گناه
و در برخی نسخه های شاهنامه آمده است که انوشیروان قبل از دادن حکم اعدام برای این دو جوان، خطاب به آنان چنین توهین آمیز سخن گفت:
بدوشاه گفت ای سگ خاکسار بیالود از تو نژاد و تبــــــار !
سپس به بوذرجمهر به دلیل درست تعبیر کردن خواب، پاداش داد و او را از نزدیکان خویش ساخت. گرچه بوذرجمهر نیز در پایان کار گرفتار خشم شاه عادل انوشیروان می شود و به سختی شکنجه و به قتل می رسد.
شرح مفصل این اسطوره از دکتر زهرا دری
باب گشایش این داستان در شاهنامه با خوابی مهیا می شود که پادشاه انوشیروان دیده است و بوذرجمهر که کودکی دبستانی در مرو است برای خوابگزاری راهی دربار می شود:
«کنون در سخنهای بوذرجمهر … یکی تازه تر برگشاییم چهر
نگر خواب را بیهده نشمری … یکی بهره دانش ز پیغمبری
به ویژه که شاه جهان بیندش … روان درخشنده بگزیندش
ستاره زند رای با چرخ و ماه … سخنها پراکنده گردد به راه
چنان دید در خواب کز پیش تخت … برُستی یکی خسروانی درخت
شهنشاه را دل بیاراستی … می و رود و رامشگران خواستی
بر او بر بران گاه آرام و ناز … نشستی یک تیز دندان گراز
چو بنشست می خوردن آراستی … وز آن جام نوشیروان خواستی…»
(فردوسی، ۱۳۸۲، ص ۱۰۶۲)
ادامه را از زبان ابومنصور ثعالبی بشنویم که منبع او در بیان مباحث شاهنامه و خصوصاً ماجرای بوذرجمهر با ابوالقاسم فردوسی یکی است و تنها تفاوت در اختصار کلام ثعالبی است که از ذکر علت خشم شاه نسبت به بوذرجمهر، مجالس هفتگانه نوشیروان در بزم شاهنامه و شنیدن سخن خردمندان و برتری بوذرجمهر در رای و اندیشه، پندنامه بوذرجمهر، پرس و جوی بوذرجمهر از هرمز در سنجیدن میزان شایستگی اش برای جانشینی انوشیروان و ذکر سرانجام زندگی وی صرف نظر کرده است.
ثعالبی در این باره می گوید: «چنان که ایرانیان گفته اند شبی نوشیروان را در خواب دید که از جام طلایی شراب می نوشد و خوکی پوزه خود را در همان جام نهاده با او شرکت می کند…
بامدادان ملک تعبیر خواب خود را از موبدان سؤال کرد، همه در جواب معطل ماندند، شاه محارم خود را امر داد در طلب کسی برآیند که بتواند در این خصوص توضیحی دهد.
اتفاقاً یکی از آنان در مدرس یکی از معلمین سابق خود رفته نظر او را در مورد این خواب سؤال کرد ولی او هم بیش از دیگران نتوانست چیزی بگوید تا این که یکی از شاگردان که جوانی بود بوذرجمهر نام، برخاسته و گفت: «استاد من تعبیر آن را می دانم! معلم به تندی کلامش را بریده، تنبیه اش کرد. »
و گفت: «تو غوره نشده می خواهی مویز شوی؟»
کسی که تعبیر را سؤال کرده بود به معلم گفت: «نمی توان منکر شد که خداوند قادر نباشد به مثل او طفلی قدرت فهم دهد.»
معلم پسر را گفت: «بگو چه فهمیدی!»
بوذرجمهر گفت: «من جز در مقابل پادشاه تعبیر آن را نخواهم گفت!»
واسطه او را به دربار پادشاه برده آن چه گذشته بود به عرض رسانید. انوشیروان او را طلب کرده دید پسری است که آثار کیاست و فطانت از ناصیه اش هویداست. پس او را گفت: «تو می خواهی تعبیر خواب مرا بگویی؟»
بوذرجمهر گفت: «بلی، شاهنشاها.»
نوشیروان گفت: «تعبیر کن.»
جوان گفت: «تعبیر را جز به تو به دیگری نتوانم گفت.»
همین که شاه حضار را امر به خروج کرد بوذرجمهر گفت: «در میان زنان و کنیزکان ملک مردی است که از یکی از آنها بهره مند است.»
شاه گفت: «باید دلیل آن چه گفتی بیاوری.»
بوذرجمهر گفت: «باید امر کنی تمام زنانی که در حرم و عمارات قصرت وجود دارند از جلو ما بگذرند. همین که به امر انوشیروان تمام زنان بدون استحضار از موضوع از نظر شاه گذشتند.» هم چنین گفت: «حالا باید امر کنی همه برهنه از جلو تو بگذرند.»
انوشیروان نیز امر بدان داد. یکی از زنان شاهزاده خانمی بود اصیل، جوانی را دوست می داشت که او را در لباس کنیزکان و مانند یکی از آنان نزد خود نگه داشته بود.
همین که تمام زنان و کنیزکان از جلو انوشیروان گذشتند و نوبت به این جوان رسید ترس بر او مستولی شده بود، انوشیروان دانست که او پسری است و امر داد که او را با معشوقه اش هلاک سازند و از فطانت بوذرجمهر با این جوانی متعجب گشته او را به خود اختصاص داد و از محارم خود گردانید و خداوند چنان دانایی نصیب او نمود که وحید عصر خود گشت.»
(ثعالبی، بی تا، برگردان، محمود هدایت، صص ۳۰۰-۲۹۹)
فردوسی با تفاوتی مختصر و با مجالی بیشتر این داستان را بیان کرده است. وی بعد از شرح خواب نوشیروان و عاجز شدن خوابگزاران از تعبیر خواب وی از روانه شدن آزادسرو نامی سخن می گوید که به مرو رفت و در آن جا موبدی را که به کودکان زند و اوستا می آموزاند می یابد و چاره کار را از او می طلبد و سرانجام آزادسرو با دادن هدایایی به پیر موبد، بوذرجمهر را همراه خود به نزد شاه می آورد:
«فرستاد بر هر سویی موبدی … جهانجوی و بیداردل بخردی
یکی بدره با هر یکی یار کرد … به برگشتن امید بسیار کرد…
که بگزارد او خواب شاه جهان … نهفته برآرد ز بند نهان…
بیامد یکی گرد مرو و بجست … یکی موبدی دید با زند و اُست
همی کودکان را بیاموخت زند … به تندی و خشم و به بانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش … پژوهنده زند و استا سرش
همی خواندندیش بوذرجمهر … نهاده بدان دفتر از مهر چهر…»
(فردوسی، ص ۱۰۶۳، ۱۳۸۲)
در بین راه حادثه ای اتفاق می افتد که بر جنبه تخیلی بودن داستان می افزاید و شاید فردوسی و یا گویندگان پیشین این داستان به این طریق خواسته اند تا پیوند بوذرجمهر را با جهان ماورای طبیعت که رازدانی و تعبیر خواب نیز نشانی از همان پیوند است را به اثبات برسانند:
«به زیر درختی فرود آمدند … چو چیزی بخوردند دم بر زدند
بخفت اندر آن سایه بوذرجمهر … یکی چادر اندر کشیده به چهر
هنوز آن گرانمایه بیدار بود … که با وی به راه اندرون یار بود
نگه کرد پیشش یکی مار دید … که آن چادر از خفته اندر کشید
ز سر تا به پایش ببویید سخت … شد از پیش او بر فراز درخت
چو مار سیه بر سر دار شد … سر کودک از خواب بیدار شد
فرستاده اندر شگفتی بماند … فراوان بدو نام یزدان بخواند
به دل گفت کاین کودک هوشمند … به جایی رسد در بلندی بلند.»
(فردوسی، ص ۱۰۶۳، ۱۳۸۲)
معلوم نیست که این دو (بوییدن مار و سربلندی) چه ارتباطی می تواند داشته باشد! (نشانهٔ اعتلاء و مقتول شدن خود بوذرجمهر) با مباحث اسطوره ای و نمادها پیوند دارد و درعین حال عظمتی که گویی در رمزگونگی نمایانتر می شود…
سرانجام بنا بر قول فردوسی به وسیله خوابگزاری بوذرجمهر در درگاه، معلوم می شود که از هفتاد کنیزک حرم شاه، دختری که دختر شاه چاچ بوده در خانه پدرش با برادرش هم بازی و هم راز گشته و در عروسی، او را نیز با تبدیل لباس به حرم شاه آورده است.
شاه حکم قتل هر دو را می دهد و این کشف، مقام بوذرجمهر را بالا می برد و او را در ردیف موبدان و دانایان دربار قرار می دهد:
«فروزنده شد کار بوذرجمهر … بدو چهر بنمود گردان سپهر
همی روز روشن فزون بود بخت … بدو شادمان شد دل شاه سخت…
همیشه سخن گوی هفتاد مرد … به درگاه بودی به خواب و به خورد
هر آن گه که پردخت گشتی ز کار … ز داد و دهش وز می و کارزار
ز هر موبدی نو سخن خواستی … دلش را به دانش بیاراستی
بدان گه که نو بود بوذرجمهر … سراینده و زیرک و خوب چهر
چنان شد کز آن نامور موبدان … ستاره شناسان و هم بخردان
به دانش از ایشان همه برگذشت … بر آن فیلسوفان سرافراز گشت
به راز ستاره چنو کس نبود … ز رای و بزرگی ز کس بس نبود.»
(فردوسی، ص ۱۰۶۴، ۱۳۸۲)