نامهای گیلگامش (بیلگامش) و رستم را می توان مترادف شمرد
The names Gilgamesh (Bilgamesh) and Rostam can be considered synonymous
چون صورت اصلی نام گیلگامش یعنی بیلگامش را می توان در سنسکریت به معنی پهلوان گردنده و روان یا پهلوان با شکوه گرفت. صورت اصلی نام رستم یعنی رو-ستهم نیز به همین معانی است. این نشانگر آن است که حماسهٔ گیلگامش از ایران به بین النهرین رفته است. در آثار باستانی مکشوفه در جیرفت (آرتته) پهلوان باستانی فلات ایران نقش بسته است:
बल n. m. bala strength, force
Ghaṃṣh (घंष्).—۱ Ā. (ghaṃṣhate)
۱) To shed or diffuse lustre.
۲) To flow, stream.
بیلگامش در سومری معنی خویشاوند/نیای قهرمان را می دهد ولی در اسطورهٔ گیلگامش روی این معنی آن تأکید نشده است.
خود هیئت گیلگامش نیز به صورت قیل کمش در زبان سامی عربی به معنی پادشاه تیز رو و گردنده است. بی جهت نیست که وی شاهی توصیف شده است که به کرانه های عالم رسیده و همه چیز را دیده است و عنوان قرآنی ذوالقرنین (دارای قرینهٔ [انکیدو]) که گفته شده به مشارق و مغارب عالم رسید، در اصل لقب وی است:
قیل. [ق َی ْ ی ِ] (ع ص، اِ) پادشاه یا کمتر از پادشاه کلان. (منتهی الارب).
کمیش. [ک َ] (ع ص) مرد تیزرو و سبک و کافی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد تیزرو. (از اقرب الموارد).
اسطورهٔ رستم کشندهٔ دیو سفید در هفتخوان مازندران یاد آور کشته شدن خومبابای دارای هفت نیروی درخشان توسط گیلگامش و انکیدو است.
نام رستم از سوی دیگر در معنی کشندهٔ ستمگران با گرشاسب (کرساسپ، سرکوب کنندهٔ ستمگران) و ایندره (کشندهٔ دشمن) و بهرام (ورَثرغنه، کشندهٔ دشمن) همخوانی دارد. لذا به نظر می رسد نام رستم در نقطه تقاطع دو معنی پهلوان گردنده (گیلگامش) و کشندهٔ ستمگران (ایندره) پیدا شده است.
مطابقت اولاد هفتخوان رستم شاهنامه با انکیدو:
از آنجاییکه دیو سفید هفتخوان شاهنامه با خومبابا دارندۀ هفت نیروی درخشان همخوانی دارد، نام اولاد که آن را به صورت ائوروداته (آفریدۀ ائورو، اهورا) باز سازی کرده اند، با انکیدو (آفریدۀ انکی ایزد دانایی) که در اساطیر آفریدۀ الهه آرورو به شمار رفته، همخوانی دارد.
گیلگامش، انکیدو را مغلوب و مطیع خود می کند، چنانکه رستم اولاد را مطیع خود و فرمانروای مازندران می کند.
اولاد. (اِخ) بر وزن پولاد به قول شاهنامه نام پسر گاندی [غندی] پهلوان تورانی فرماندار قطعه ای از مازندران (به حدس یوستی آلمانی از کلمه ٔ وردات به معنی پیش بردن یا ادعا آمده است). (فرهنگ لغات شاهنامه). نام راه دار مازندران. (انجمن آرا) (آنندراج). نام دیوی از مازندران. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (برهان). نام دیوی که رستم براه هفتخوانش بسته بود و او رستم را رهبری کرد و به جاییکه کیکاوس بسته بود برد و مقام دیو سفید بنمود و بعد کشته شدن دیو سفید و پادشاه مازندران، رستم او را پادشاهی مازندران داد. (شرفنامه ٔ منیری) (مؤید الفضلاء):
بدان مرز اولاد بد پهلوان
یکی نامدار دلیر و جوان.
فردوسی.
گرفت او کمرگاه دیو سفید
چو ارژنگ و غندی واولاد و بید.
فردوسی.
همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار.
فردوسی.
رستم لقب پهلوانان دشمن شکن:
رستم ها (پهلوانان دشمن شکن و لشکرکِش) در تاریخ ایران زیاد بوده اند که همگی تحت این نام در شاهنامه یکی گرفته شده اند. رستم سمنگان (تور/هراکلس سکایی، گم کنندۀ اسب، یادگار نهندۀ ابزار پهلوانی برای فرزند آتی)، رستم کشندۀ دیو سفید در جنگل مازندران (گیلگامش کشندۀ خومبابا در جنگل سدر)، رستم هفتخوان رستم (آترادات پیشوای مردان شکست دهندۀ آشوریان در زیر حصار شهر آمُل و آزاد کنندۀ خشتریتی= کیکاوس)، رستم کشندۀ اسفندیار (داریوش ترور کنندۀ سپنتداته گائوماته)، رستم سیستانی دستگیر کنندۀ کرسیوز (سورنای سیستانی کشندۀ کراسوس)، رستم کشندۀ اشکبوس و کاموس کشانی (بلاش، وُل-خشیه= پُر نیرو، ولخش سوم اشکانی شکست دهندۀ کوجولا کدفیسوس کوشانی)، رستم چاه شغاد (پیروز ساسانی) و رستم کشندۀ سهراب (شاپور سردار قباد ساسانی، مغلوب کنندۀ سوخرا در میدان کشتی). در کتابهای پهلوی و اوستا تنها رستم هفتخوان مازندران به نامهای رستم و گرشاسب آمده است و بقیه رستم ها از طریق روایات شفاهی به شاهنامه رسیده و در زیر خیمۀ نام رستم با هم مشتبه و یکی شده اند. در کتاب پهلوی یادگار زریران، رستم نام عام است به معنی دلیر و پهلوان.
منابع عمده:
۱- فرهنگ لغات سومری، آنلاین.
۲- بین النهرین باستان، تألیف ژرژ رو، ترجمهٔ عبدالرضا هوشنگ مهدوی
۳- فرهنگ لغات سنسکریت، آنلاین.
۴- فرهنگ واژه های اوستا، تألیف احسان بهرامی.
۵- لغت نامهٔ دهخدا.
۶- فرهنگ نامهای شاهنامه. تألیف منصور رستگار فسایی.
۷- ایران در عهد باستان. تألیف محمد جواد مشکور.