از مطالب اسطورهشناختی گلها چیزی برجای نمانده و اسطورهشناسی آنان به صورت شفاهی و سینه و دارای اثر مکتوب نبوده است. یولیوس سزار (سده اول پیش از میلاد)، گزارش میکند که دروئیدها، یعنی دانایان آگاه جامعه کهن سلتی، در واقع، به نگارش درآوردن دانش را ممنوع کرده بودند. و علیرغم آشنایی آنان با حروف یونانی، از آن خط، برای امور دیگری استفاده میکردند. بدون تردید، دروئیدها، بر اساس اعتقاد به «وحدت اعضا در عقیده» که به توسط اعضای خبره و فرهیخته جامعه که در تمامی اعصار موقعیت و تخصص خود را حفظ نموده بودند، تشویق میشدند.
از سوی دیگر، اطلاعاتی پراکنده از دین سلتها در دست است که ارزش چندانی ندارند، اما بر محققان است که با مراجعه به آنها، کوششی در جهت شناخت اسطورههای ایرلندی و ویلزی به عمل آورند. این اطلاعات موجود از دو منبع به دست آمده است. نخست از نویسندگان و مفسران رومی و یونانی هم عصر آنها به دست آمده، که به سبب آگاهی اندک از قوم گل، کمتر به شناخت آنها کمک کردهاند، زیرا بیشتر دانستههایشان، متکی بر شنیدهها بوده و عده کمی از آنها، ارتباط مستقیمی با گلها داشتهاند و مطلب سزار درباره آنها، در اینجا مورد ویژهای به شمار میرود که در آنها، برای مستدل نشان دادن تفاسیر، از دلایل اجتماعی ـ سیاسی بهره گرفته شده است. بدین جهت، ما موظف به عطف توجه محطاطانه ویژهای در این باره هستیم.
مورد دوم شامل شمایلنگاریهایی از خدایان طایفه گل است که گاه با تقدیمیهایی همراه است. مشکل موجود در این گونه آثار، مواردی است که تاریخی بعد از غلبه رومیان دارند و بدون تردید، صورتهای الهام گرفته از عصر یونانی ـ رومیاند. در این جا، این سؤال مطرح میشود که تا چه حد، شمایلنگاری انسانانگارانه خدایان سلتی، معتبرند و تا چه میزان، این هنر گالی ـ رومی، بازگو کننده موضوعات کلاسیک، به جای موضوعات دین سلتی به شمار میروند. این سؤال همیشه مطرح است، اما مدارکی وجود دارد که نشان میدهد که دین آغازین سلتها، دارای تمثیلهای بیتصویر بوده و خدایان سلتی در واقع، از ارواحی نشأت گرفتهاند که در ارتباط با جنگلها، رودها، دریاها و سایر عناصری طبیعت بودهاند، تا موجوداتی انساننما. این اندیشه پایانی، ظاهراً، در نتیجه تأثیر فرهنگ جهان مدیترانه به وجود آمده و گسترش یافته بود. شاید در اینجا داستان برنوس، درست باشد: رهبر سلتها که در دلفی به سال ۲۷۹ پیش از میلاد شکست خورد، میتواند گواهی بر این مطلب باشد یعنی در زمانی که شنید یونانیان به خدایان آدمی شکل معتقداند، با تمسخر به خنده درآمد. به هر حال، به سبب قلت منابع مستدل میتوان با اعتمادی نسبی به موارد زیر اشاره کرد:
۱. سلتها مردمی به شدت مذهبی بودند.
۲. آنان به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشتند (و نه به مانند فیثاغوریان به تناسخ)، یعنی با شگفتی و کین و رشک مسلّم جهان رومی.
۳. دین سلتی دارای ایزد ـ بانوانی با اهمیت اساسی همچون ـ مادر ـ الهه، جنگ ـ الههها و الهههای حمایت کننده بود که این شاید بازتابی از اهیت یا جایگاه ویژه زنان در جامعه کهن سلتی بوده باشد.
۴. مفهوم تثلیت، سه تجلی و ظهور یک خدا، جنبهای از دین سلتی به شمار میرفت.
منبع : ریچارد کاوندیش،اسطوره شناسی : دایرهالمعارف مصوّر اساطیر و ادیان مشهور جهان، ترجمهی رقیّه بهزادی، تهران،نشر علم،چاپ اوّل،۱۳۸۷
جالب پس اصول تثلیث مسیحیت از ایین سلتی باید امده باشد