معنی نامهای رودهای سیردریا و آمودریا

معنی نامهای رودهای سیردریا و آمودریا

 

نظر به واژۀ سنسکریتی گَئوره (سرخ) که می توانست به صورت گُل تلفظ گردد، نام گلزریونِ سیردریا (سیحون) به معنی دریای سرخ نیرومند (گُل-زار-یَئون) بوده است. سیر در این نواحی به معنی سرخ (سور پهلوی) است:

गौर adj. gaura  (gol) reddish

zraya (darya): sea

yaona: strong

گلزریون در لغت نامۀ دهخدا:

گلزریون. [گ ُ زَ] (اِخ) نام رودخانه ای هم هست که این شهر [شهر چاچ] را به نام آن رودخانه خوانند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). نام رودخانه ای است که از پهلوی آن شهر میگذرد. (جهانگیری):

بد آن آب را نام گلزریون

بدی در بهاران چو دریای خون.

فردوسی.

لابد نام رود سیردریا (دریای سرخ یا سریع) یا یاکسارتس (رود سریع) به صورت سیر-ئون (دارای آبهای سریع یا سرخ) بیان می شده است که به قیاس از نام جیحون تبدیل به سیحون شده است:

जीर adj. jira (sira) speedy

यक्षति {यक्ष्}  verb yakshati {yaksh}  speed on

uruda (urut): river

در تبدیل جزء جیرَ به سیرَ گفتنی است که مطابق لغت نامۀ دهخدا در زبانهای ایرانی حرف ج گاه به س بدل گردد: «ج» بدل به «س» شود:

آج = آس.

بوج = بوس:

ای فلک بوج (بوس) داده بر کف پاج

هیچ نیکی ز تو نداشته باج. (سوزنی)

ریواج = ریواس.

در مقابل نام آمودریا (دریای نیرومند) یا وَخش (نیرومند، بالنده)، به صورت جیهانَ (بالنده) هم بیان می شده است که تبدیل به جیحون شده است:

ama: strong

वक्षति {वक्ष्} verb 1 vakshati {vaksh}  be strong or powerful

जिहान adj. jihAna  flying

به نظر می رسد اعراب فاتح ماوراء النهر شباهتی بین نام این رودها با سیحان و جیحان سمت جنوب فلات آناتولی دیده و این نامها بر اینها رسمیت بخشیده اند.

 

جیحون و حوادث آن در شاهنامه (از مریم جعفری و رضا اشرفی زاده):

محل داستان‌های شاهنامه عمدتاً در اطراف جیحون بوده است.(بهار،۱۳۷۳: ۱۳۲)

در شاهنامه [بر خلاف اوستا که در آن از توران بیشتر سکاییان پادشاهی شمال قفقاز و از افراسیاب تورانی همانا مادیای اسکیتی شکست دهندۀ مادها و کیمریان مراد است]، توران مملکتِ ترکان و چینیان است که بواسطۀ جیحون یا آمودریا از ایران جدا می‌شود. (حمیدیان، ۱۳۸۳: ۳۱)

کیخسرو چند بار آزمون گذر از آب را به جای می‌آورد. نخست زمانی است که گیو، کیخسرو را همراه خود به ایران می‌آورد و کیخسرو بدون کشتی از آب می‌گذرد و باعث شکست افراسیاب میگردد.

»بـه آب انـدر افگنـد خسـرو سیـاه

چو کشتی همی‌ راند تـا باژگاه«

(شاهنامه، ۲۹۶: ۳۴۸۰)

در شاهنامه، جیحون مرزی بوده که داستان‌های تاریخی و کهن ملی که سرشار از مبارزه جوانمردانه ایرانیان با تورانیان فریدونِ نژاد ایرانی (آریایی)، در آن‌جا روی نموده و یاد آن را زنده می‌کرده است. در دورۀ کیقباد،‌ افراسیاب در جنگ با ایرانیان، شکست سختی خورده و از جنگ رستم میگریزد و به نزد پشنگ می‌رود. پشنگ با شنیدن سخنان افراسیاب، بر آن می‌شود تا نامه‌ای آشتی جویانه به کیقباد نویسد، وی در نامه‌اش یادآور می‌شود:

»سـزد گـر بـمانیــم ما هم بــر آن

نـگــردیـم از آیـیـن و راه ســران

زخـرگـاه تــا مـاورالـنّهــــر در

کـه جیحـون میانستش اندر گـذر

بـر و بــوم مـا بـود هـنـگـام شــاه

نـکـرد اندریـن مـرز ایــرج نـگـاه«

(شاهنامه، دبیرسیاقی،ج۱، ۳۲۶/۲۲۴-۲۲۶)

»همان بخـش ایـرج بد ایران زمین

که از آفــریـدون بدش آفــریـــن«

(شاهنامه، دبیر سیاقی، ج۱، ۳۲۷/۲۲۷)

»مگـر رام گردد بـدیـن کـیـقـبـاد

سـر مــرد بـخـــرد نـگـــردد زداد

کس از ما نبینند جیحون به خواب

وز ایـران نیـایـنـد ازیـن سـوی آب«

(شاهنامه، دبیرسیاقی،ج۱، ۳۲۷/۲۳۸-۲۳۹)

همچنین دو جنگ گِران که در کنار دروازه‌های بلخ، میان دو سپاه ایران و توران روی می‌دهد، تورانیان شکست‌خورده و گریزان از رود آموی گذشته و به سُغد نزد افراسیاب می‌روند. سیاوش نیز وارد شهر بلخ می‌شود و تا رود آموی به دست ایرانیان می‌افتد. چنانکه در نامه‌ای سیاووش برای کیکاووس می‌نویسد:

»کنـون تـا به جیحــون سـپــاه

جـهـــان زیـر فــرّ کـلاه منســت«

(شاهنامه، ۲۱۹/۶۷۲)

از سوی دیگر، افراسیاب خوابی می‌بیند و از آن خواب سخت به هراس می‌افتد. افراسیاب پس از شنیدن سخن خواب‌گزاران بر آن می‌شود که با ایرانیان آشتی کند. پس گرسیوز را برای آشتی به نزد رستم و سیاوش می‌فرستد. یکی از پیشنهادهای این پیمان که افراسیاب کرد، چنین بود:

»زمین تا لب رود جیحون مراست

به ‌سغدیــم و ایـن پادشاهــی جداست«

(شاهنامه، ۲۲۳/۸۰۶)

افراسیاب در اندیشۀ یاری رسانیدن به پیران بود که می‌شنود تورانیان در جنگ شکست سختی خورده و پیران ویسه نیز کشته‌شده و سپاه کیخسرو به نزدیک رود آموی رسیده‌است.

»که لشکر به نزدیک جیحون رسید

همـه روی کـشــور سپـه گستـریـد«

(شاهنامه، ۵۴۴/۲۴۹)

نام جیحون در نوشته‌های فارسی با دو معنا و مفهوم به‌کار رفته ‌است، یکی رود آموی که نام باستانی آن «وخش» بوده و یونانیان آن را به گونه «اُکُسس» و در لاتین «اُکسوس» خوانده‌اند. سرچشمه این رود از کوههای پامیر است که پس از طی مسافت ۲۶۲۰ کیلومتر به دریاچه خوارزم «وخش» می‌ریزد. (یارشاطر، ۱۳۵۴: ۱۸۷)

به رود جیحون، رود بلخ یا رود کالف و ترمذ و خوارزم نیز گفته‌اند.

(مسعودی، ۱۳۵۶: ۲۲۲).

در ابیات زیر جیحون به مفهوم مطلق رود به‌کار رفته است:

»زمین کـوه تـا کـوه پرخـون کنیم

ز دشمـن بیـابـان چـو جیحـون کنیم«

(شاهنامه، ۱۶۳/۳۱۱)

»سپاهــی کـه هنگام ننگ و نبــرد

ز جیحــون بـه‌ گــردون بـرآورد گــرد«

(شاهنامه، ۴۷۰/۶۷)

 

در ابیات زیر، جیحون را می‌توان به دو گونه گزارش کرد، نخست همان رود آموی،‌ و دیگر به معنای رود:

 

»نبـاشـد گــذر جــز به فـرمـان شـاه

همان نـیـز جیحــون میانجـی بــراه«

(شاهنامه، ۹۸۶/۱۵۶۰)

 

»کــه بستــد نیـایش ز بـهــرامشـاه

که جیحون میانجیست مـا را بـراه«

(شاهنامه، ۱۰۱۸/۱۲۳)

 

Aral map.png

 

You might also like

Leave A Reply

Your email address will not be published.