بعد از شکست یم، دومین مشکل بعل، نداشتن قصر یا معبد است. برای کسب رضایت اِلْ و جهت برپایی قصر، وی از افسون دو ایزد ـ بانو استفاده میکند. الهه نخست یعنی آنات بدینگونه توصیف میشود که وی با حنایی که برای زیباسازی هفت دختر کافی بود، خود را میآراید و خوشبو میکند و آرایشی ارغوانی مینماید. این آمادهسازی، نه به جهت عشق، بلکه ویژه جنگ است. هنگامی که آنات به مردم شهر که در دشت زندگی میکنند حمله میکند، صحنهای دهشتناک به وجود میآید.
سرها به مانند توپ به زیر پای او میغلتند،
دستها به مانند ملخ برفراز سر او به پرواز در میآیند،
دستهای جنگجویان بهسان ملخهای خشمگین…
تا زانوان در خون نگهبانان فرو میرود.
جامه او آغشته به خون جنگجویان میشود.
وقتی که آنات به میزان کافی کشتار کرد، در حالی که سوار برابرها بود، خود را، با شبنم بهشت و روغن زمین و باران، شستشو داد.
بعل، از این ایزد ـ بانوی هراسناک است که تقاضای کمک میکند. آنات، میپذیرد که اِل اجازه برپایی قصر را بگیرد. ایزد ـ بانو چنین تهدید میکند که اگر پدرش اِلْ، یعنی گاو نر، رضایت ندهد:
من او را بهسان یک بره، بر روی زمین میکشانم،
من موی خاکستریش را خونین میسازم،
من ریش خاکستریش را لخته خون میکنم،
مأموریت آنات توأم با موفقیت نبود، و این که حمله وی به اِل صورت گرفته باشد یا نه، مشخص نیست، زیرا پایان لوحه از دست رفته است. بعل ناامید و مأیوس، از صنعتگر ـ خدایان یعنی کوتهار و خاسیس که در ممفیس مصر میزیستند، یاری میطلبد. کوتهار و خاسیس برای بعل، وسایل زیبای منزل را که دارای پوششهای زرین و سیمین بودند، میفرستند (احتمالاً گونههای متداول در وسایل معبد کنعانیان). بعل و آنات به سوی ایزد ـ بانو آتهیرات، همسر زیبای اِلْ، که در کنار دریاچه نشسته و دوک میریسد میروند و آن ایزد ـ بانو غرق در رؤیای عشق همیشگی خود، یعنی اِلْ است. آتهیرات از دیدن بعل و آناتِ درندهخو میهراسد، اما با دیدن اسباب و وسایل زیبا خوشنود میشود و موافقت میکند که به خاطر بعل، با ال به گفتگو بپردازد. در این زمان، بعل، به ستیغ کوه زفون میرود. این کوه محققاً بلندترین کوه ناحیه، یعنی کاسیوس است که امروزه جبلالاقرا نام دارد.
آتهیرات سوار بر الاغی با زین و یراق سیمین و زرین به نزد اِلْ میرود و ال به اندازهای شیفته او میشود که نمیتواند خواسته او را رد کند.
بدین ترتیب، من بندهای در انتظار آتهی رات هستم.
اگر آتهیرات کنیزی است که آجر را شکل میدهد،
من بردهای هستم که ماله را نگاه میدارد.
بگذارید خانه بعل به مانند خانه خدایان دیگر برپا شود،
قصری به مانند قصر پسران آتهیرات.
کار ساخت قصر بلافاصله آغاز میشود و بعل مردد است که آیا بر دیوارها پنجره بگذارد یا نه، زیرا میترسد که دخترانش پیداری («مه») و تالای («شبنم») از پنجره بگریزند، یا دشمن دیرینهاش یم، از راه پنجره وارد شود. سرانجام وی، به اندازهای از داشتن اختیارات جدید خود شادمان میشود که بر قصر خود پنجره نیز میگذارد و از میان پنجره فریاد رعدآسای خود را سر میدهد.
برچیده از : ریچارد کاوندیش،اسطوره شناسی:دایرهالمعارف مصوّر اساطیر و ادیان مشهور جهان، ترجمهی رقیّه بهزادی، تهران،نشر علم،چاپ اوّل،۱۳۸۷
پس لینک دانلودش کو؟